از مردن می ترسم

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام، برادر بلاگفا!
قبول ندارم که عبادت جز آرامش نیست در زندگی هر فردی فراز و نشیب های زیادی پیش میاد که متوجه حضور مستقیم خدا در زندگی میشه طوری که فردی که خدا رو احساس کرده رو نمی شد با هیچ منطق بشری توجیه کرد که آفریننده ای نیست که عبادت شود چرا که این موضوع برای او مثل دیدن روز و توجیه شب بودن در همان زمان است. مختصر بگم من فکر می کنم عبادت ارتباط با خالق و یا حداقل تلاشی برای آن است نه یک متعادل کننده الکترو شیمیایی بدن :)

سلام به روی ماهت یوچیها ایتاچی :D

حرفت درسته :) نمیخوام بحث فلسفی بکنم مختصر بگم بحث سره شیوه رسیدن به کماله -راه های زیادی وجود داره تو هر نقطه دنیا


دوستمون این بخش از حرفاش جواب شوماست

جواب یه لبخند محبت امیز به یه کودک رو هم خدا بهت میده محبت به پدرو مادر بخشیدن ادمای دوروبرت این که دست چند نفرو گرفتی دروغ نگفتن
 

aozita

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب این حرفایی که گفتی و من قبول دارم.
بعدش چی میشه؟میگم من کار بد کردم به سزای عملم هم رسیدم.بعدش چی میشه؟این همه قانون واسه چیه؟

خب هیچ کسی تصور دقیقی از چگونگی این مجازات ها نداره برای ما فقط صحبت شده ولی چیزی و که ندیدیم مثلا پیامبر میگف در دوران اخر زمان ادما لباس تنشون هست ولی باز لخت هستن خب ما الان میفهمیم منظورش مثلا توری بود:D پس هرچیزی ک میشنویم فقط تصور ماست که روشنش میکنه و شاید واقعیتش متفاوت باشه من یه جایی خونده بودم خاکستر ادم هارو بعد از این ماجرا مجازات میریزن تو حوضی و بهشتیا روش اب میریزن تا دوباره به زندگی برگرده خخ خیلی وحشتناکه واقن یه سریام هستن هیچ وقت بخشوده نخاهند شد.... ولی کلا هر کسی مطابق اعمالش پاداش میگیره یکی شاید یه کلبه و قوری و یکی ی قصر پر هوری:eek: بعدشم خودت باید بری ببینی بعد صد سال:cry:
 

aozita

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان از جوابهاتون ممنونم،

بنظر شما یک فرد Y که هنوز بدنیا نیومده و قرار ده سال دیگه بدنیا بیاد الان وجود داره؟ اگه نه پس کجاست؟
حال فرض کنیم و ده سال بعد Y به دنیا اومد، و بعد از 76 سال مُرد. این Y کجا میره؟ آیا نیستی Y قبل و بعد از تولد یکی هست؟ این هویت، بینایی، درک و شعوری که داریم بعد از مرگ کامل (مثل قبل از تولد) به نیستی و عدم وجود تبدیل میشه؟

آیا نیستی قبل از تولد و پس از مرگ برای خود شخص یکسان هستند؟

در یک تولیدی جوجه کشی، ماهانه هزاران جوجه بدنیا میان و کشته میشن، طبیعتا هر کدام از این جوجه ها وجودی مستقل از هم دارن و بعد از مرگ به نیستی کامل میرسن. چیزی که من رو میترسونه همین هست، نیستی مطلق، اینکه تمام تلاشهام، لحظه لحظه زندگی من بی معنی و پوچ باشه چون سرانجام مثل یکی از ده ها هزار جوجه ای که تو ماشین جوجه کشی بدنیا میان میمیرم و نیست و نابود میشم گویی هرگز نبودم فارغ از اینکه چگونه زندگی کردم و رو محیط خودم چه اثری داشته ام.

کسانی که دین و دنیای پس از مرگ رو ساخته اند (اگر فرض رو بر این بذاریم که دنیای پس از مرگی وجود نداره) انسانهای باهوشی بودند. چرا که تنها راه برای مجاب کردن جوامع به زندگی و پویایی، پاک کردن این ذهنیت از فکر مردم هست که بعد از مرگ نیست و نابود بشوند. این فرضیه دنیای پس از مرگ رفته رفته توسط افراد و جوامع مختلف تکامل یافت تا اینکه توسط پیامبر اسلام به اوج تکامل خودش رسید طوریکه به سختی بشه ردش کرد. درست مثل پدری که پولی تو جیبش نداره و برای جلوگیری از طغیان و نا امیدی فرزندانش به اونا وعده و وعید میده.

یکی از معجزات این بود که پیامبر خاتم رو خدا بی سواد انتخاب کرد و از سرزمینی که عقل تو سر کسی نبود و کلا هرچیزیم از پیامبرا گذشته برجای مونده بود تحریف شد یکی از دلایلی که پیامبرارو خدا با فاصله طولانی از هم میفرستاد همین تحریف شدن بود و دلیل اینکه تصمیم گرفت دیگ پیامبری نفرسته کتابی بود که فرستاد پیامبر نیس اما معجزش هست و درین کتاب گفت هیچ کدوم از شما حتی ایه ای مثل اون نخاهید اورد همه اینا برای این بوده که کسی نیاد بگه محمد ص فردی باهوش بوده که اومده داستان نوشته برای مردم!!! بعد اینکه پدری که وعده و وعید الکی میده یه دروغ گو ی الان دیگ علم ثابت کرده چقدر دروغ میتونه اثار بدی رو مغز و بدن داشته باشه خدایی که اینجوری خلقت کرده مطمعنن دروغ گو نیست!
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلن بی خیال از دین و خدا، بنظرم قبل از بوجود اومدنمون (اگر دنیا بر اساس عدالته و اگر خدایی وجود داره که عادله) قطعا از ما سوال پرسیدن که آیا این Opportunity (موقعیت) رو میخواید یا خیر که مثلا موقتن یه دوره ای تست میشید بعد اگر خوب بودید نهایت لذت رو فراهم میکنیم واستون؟ نسبت موفقیت هم گذاشتن 90 به 10 یعنی بیشتر به نفعتون هست کار بد کنید 1دونه نوشته میشه کار خوب 10تا !
اینکه الان یادمون نمیاد بخاطر اینه اون سوالات رو زمانی ازمون پرسیدن که مثلا میگم "روح" بودیم.یا یک جنس دیگه ای،بعد از مردنمون شاید یادمون بیاد
مثل وقتی از خواب پا میشی چیز زیادی یادت نمیاد،ولی فردا که میخوابی،اون خوابهایی که قبلا یادت نمیومدن یادت میان!!! خیلی واسه من اتفاق افتاده!! یا مثلا تو خواب میرم مرحله 2 یا 3 چون قبلا 1 رو رفتم،از موقعی که ذخیره شده ادامه می دم :D

بعد هم اینکه بریم تو آشغال دونی و بعدش هیچ و پوچه هم من قبول ندارم! اگر قرار بود هیچ و پوچ باشه، اصلا دلیلی وجود نداشت که قوانین فیزیک با این دقت در جهان نوشته بشه یا مثلا فاصله زمین از خورشید دقیقا مقداری باشه که با 2درصد جا به جای به کل حیات نابود می شد یا خیلی مسائل دیگه.مثل این میمونه که من (خالق) برم بهترین ماشین جهان رو بسازم که با بنزین کار کنه،ولی باک بنزین واسش نزارم کلا پمپ بنزین نزارم!! خو مگه نفهمم؟! مگه احمقم؟! (نامرده هرکی بگه آره هستی :D )

واسه همین بعید میبینم یکی بیاد اینهمه جهان بسازه این همه دقت کنه تو ساختش این همه موجود بسازه واسه هیچ و پوچ.آخه واقعا جهان روی عدالت داره پیش میره.منظورم روابط بین انسان ها نیست.منظورم کل معادلات فیزیک و نجوم هستش واقعا طبق قانون هستن و نظم دارن هیچ چیز گوتره ای نیست!
خب اگر 1ذره اعتماد کنیم به اینکه ممکنه شاید یک درصد یکی باشه که عادل باشه، قطعا همینجوری ما رو گوتره ای نیافریده که بیایم زجر بکشیم بریم.چون اگر بیایم زجر بکشیم بریم عدالت خودش میره زیر سوال مگه الکیه؟!
شنیدین مثلا میگن حاکمی که شب رو سیر بخوابه ولی یک نفر از مردمش از گرسنگی بمیره،جوابگو هست و گناهی بر گردنشه، خب اگر خدایی وجود داره که گناهکاره و گذاشته عده ای بیان زجر بکشن و هیچ و پوچ بشن، خب این خدا گناهکار میشه! و یک انسان یا خدای ناقص توانایی ساختن جهانی رو نداره که بی نقص باشه.
یعنی شما نمیتونی با علم ناقص فیزیکت یک ماشین بی نقص بسازی.واسه همین میگم اگر هر مطلب از زیست یا فیزیک یا هرچیزی که دوست داری بخونید و رسیدید به ریشه و اصلش و در ریشه اش یک نظام بی نقص دیدید، مثل همین جهان که واقعا نظام مند هست، برای همین باید خالقی یا عادلی باشه که حتما بی نقص باشه.
پس قطعا نباید پوچی ای وجود داشته باشه.


مثل یک معادله ی ساده ی دیفرانسیل. اگر جواب 1-1 برابر پوچی (0) هست.پس چطور میشه جواب 2-3 بشه پوچی یا صفر؟ یعنی یک نفر اومد مثلا 5تا دونه زجر کشید ولی 1دونه خوشی اونهم ناقص بُرد، بعد مُرد و پوچ شد، معادلش میشه 1-5 = 0 !!!! خب معادله ناقصه و بهم میریزه! خب کسیکه توانایی ساختن یک معادله ساده از زندگی آدما نداره، که عادل و بی نقص نیست دیگه!!.خب کسیکه ناعادل و ناقص ـه چطور میتونه یک Universe Stable بسازه که داخلش 10تریلیون کهکشان هست و در هر کهکشان 100میلیارد ستاره هست یعنی در کل 100,000,000,000,000,000,000,000,000,000 ستاره وجود داره که همگی بلا استثناء از قوانین حاکم بر فیزیک پیروی می کنند! خب اگر شاید یک درصد چنین شخصی وجود داره، پس فکر کنم میشه یکم بهش اعتماد کرد که بی نقص باشه و معادله ی زدگی ما آدم ها رو هم بی نقص و عادلانه بسازه.علاوه بر اینکه خودش در ادیان مختلف ادعا کرده که ما رو بیش از حد دوست داره، یک کار ثوابمون رو ده برابر پاداش میده، و اینجا فقط بصورت تستی هستیم و اصل لذت اون دنیاست... خب این ادعای خودش هست. اگر دوست داشتید به حرف هاش اعتماد کنید، پس ذره ای نگران این نباشید که اعمالتون پوچ و بی مصرف بشه یا اینکه ناعادلانه داره باهاتون برخورد میشه.کمی صبر کنید تا معادلتون با 10برابر به نفعتون، حل بشه.

این رو هم ساده بگم اگر دوست دارید بدونید طرف چقدر باهوش هست؟ » واسه ساخت 1عدد پیچ اون هم با نسبت مثبت 20% استاندارد،به 4صفحه A4 محاسبات سخت ریاضیات و فیزیک لازمه، خودتون حساب کنید طرف چقدر باهوش بوده که تونسته اون همه ستاره بسازه ، بنظرتون چقدر محاسبه و ورق کاغذ و خودکار واسه ساخت اونها لازمه؟

چند نفر بودن یه جوون 25ساله دیدن با آی کیو 160 و فقط 8سال سابقه برنامه نویسی و چندسال تولیدی قطعات، اومدن اعتماد کردن به این، تمام دار و ندارشون رو دادن سرمایه گذاری کردن واسه ایشون.شد بیل گیتس، سرمایه گذارا میلیاردر شدن. یه استاد دانشگاه بود 2تا دانشجو داشت که داشتن رو یک برنامه نویسی Search جدید کار میکردن، بهشون اعتماد کرد از وقت و سرمایش زد، اون دو نفر صاحبان Google بودن که الآن قیمت گوگل 320میلیارد دلار (1100 هزار میلیارد تومن) برآورد شده.
شما چقدر میتونی به اون خالق اعتماد کنی با اون آی کیو و اون سابقه هایی که داره و زندگی و مرگ و آینده ات رو بهش بسپاری؟!


هدف من خدا باوری و الله پرستی نیست، فقط دارم یک برآورد ساده از هوش و سابقه یک نفر می کنم و اینکه آیا میشه زندگیمون رو سپرد دستش و بهش اعتماد کرد یا خیر؟ همین.قصدم اینه این شکلی بهتون امید بدم.

حرفای جالبی گفتی، ولی صرفا واسه اینکه بگم از روی نظم نمیتونی بگی جهان خالق داره پست زیر رو از سایت گمانه میذارم واست:

در چند پست قصد داریم به مباحث برهان‌های اثبات خدا بپردازیم. در این پست هدف «برهان نظم است»
مقدمه اول: در این چند پست قرار نیست وجود/عدم وجود خدا اثبات شود بلکه تنها اشکالاتی که به برهان‌های موجود وارد است طبقه‌بندی خواهد شد.
مقدمه دوم: منظور از «خدا» در اینجا موجودیتی است که در ادیان ابراهیمی تعریف شده و مشخصاً در اسلام بنام الله شناخته می‌شود.
• تعریف برهان:
برهان نظم عموماً از سه جزء تشکیل شده است. 1.جهان منظم است. 2.هر نظمی نیازمند ناظم است. 3.ناظم این نظام عظیم باید خدایی باتدبیر باشد.
• بررسی برهان
یکم.
نظم تعریفی نسبی است. بسیاری از پدیده‌ها مثل سیل و زلزله و طوفان اثری از نظم ندارند یا قابل تعریف منظم نیستند، هم‌چنین مکان الکترون دور اتم هیچگاه جای قابل پیشبینی و منظمی ندارد و محال است بتوان حدس زد که یک الکترون برای گردش چه نظمی را رعایت می‌کند. بسیاری از پدیده‌ای کوانتومی نیز شامل هیچ نظمی نیستند. بنابراین این موارد از دید گروهی نظم و از دید گروهی دیگر بی‌نظمی هستند و نمی‌توان با مصادره به مطلوب؛ تخریب ناشی از زلزله یا کشته شدن یک کودک توسط سیل یا زجر کشیدن یک کودک معلول را منظم نامید. بنابراین نظم که دین از آن حرف می‌زند یک مقوله سلیقه‌ای است نه تعریفی علمیُ مگر آنکه ادیان ثابت کنند که همه این موارد شامل نظم می‌شود و مثال نقض ندارد. طبق تعریف قانون آنتروپی، جهان رو به بی‌نظمی می‌رود و به جای منظم شدن مرتب نامنظم می‌شود.
دوم.
نظم یک پدیده، فقط و فقط در قیاس با پدیده‌ای یکسان قابل اندازه‌گیری است. چشم انسان با ساعت مچی از یک سنخ و جنس نیست، پس مقایسه آن از اساس اشتباه است و نمیتوان گفت چون ساعت منظم است و ناظمی دارد، پس چشم هم منظم و نیازمند ناظم است. به همین دلیل آنچه ما از جهان می‌بینیم فقط تجربه ما از همین جهان است و ما جهان دیگری ندیده و نشناخته‌ایم که با مقایسه آنها به این نتیجه برسیم که این یکی منظم و دیگری نامنظم است لذا مقایسه جهان با هر چیز دیگری مطلقاً خطاست. ما بدون تجربه جهان نامظنم دیگر نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که این جهان منظم است و اگر جهان نامنظم دیگری داشته باشیم باز هم نظم جهان ما، لزوماً به وجود ناظم دلالت نمی‌کند.
سوم.
در بسیاری از حالات فیزیک و ریاضی و طبق روش‌های مونت کارلو در و قوانین اعداد بزرگ ریاضی امکان وجود نظم اتفاقی در یک سیستم کاملاً منظم وجود دارد. وقتی یک میلیارد بار یکی کیسه شن روی زمین بریزید امکان اینکه یک بار در بخشی از یک کلمه ببینید وجود دارد. اگر دو میلیون بار یک کیسه سکه را به هوا بریزید امکان اینکه یک بار به تعداد سال تولد شما شیر یا خط بیاید وجود دارد. این شانس و احتمال است و نه نظم. همه شما روی کاشی ابری توالت و سنگ‌فرش خیابان و تنه درخت اشکالی دیده‌اید. اینها عموماً تصادفی بر طبق قانون احتمال است و مسلماً کسی قصد نداشته در طرح چوب درختی خشکیده در وسط بیابان طرح یک مرغابی چلاق بکشد تا شما آنرا کشف کنید. با این توضیحات باید گفت که نظم مختصری که مد نظر شماست، در جهانی به این عظمت که روزانه میلیون‌ها ستاره در آن متولد و نابود شده و میلیونها اتفاق بدون اطلاع و دانش ما می‌افتد، بنا به تعریف از نظمی مفید تبعیت نمی‌کند. در یه مورد بالا شرح دادیم که جهان منظم نیست و اگر باشد این نظم اثبات شده نیست.
چهارم.
فرض کنیم مدعای دینی درست باشد و جهان منظم است (که مخدوش و اثبات نشده است) و هر نظمی نیازمند ناظم است و آن ناظم خداست. این ادعا را می‌توان بررسی کرد و آن را بسط داد:
الف.یا خدا نظم دارد یا نظم ندارد:
اگر خدا نظم ندارد پس فرض کردیم یک موجود بی‌نظم می‌تواند یک پدیده‌ی منظم به وجود بیاورد. این یک فرض خودمتناقض است چرا که طبق فرض از دل بی‌نظمی هم می‌تواند نظم بیرون بیاید، بنابراین نظم جهان می‌تواند ناظم نداشته باشد و از بی‌نظمی به وجود آماده باشد.
اگر خدا نظم دارد طبق فرض برهان، خودش هم نیازمند ناظم است. اگر ناظم ندارد پس فرض دوم(هر نظمی نیازمند ناظم است) غلط است و بعضی موجودات منظم می‌توانند وجود داشته باشند که نیاز به ناظم ندارند. پس اساساً جهان هم الزامی به داشتن ناظم ندارد و وجود خدا باید مستقلاً اثبات شود.
ب.اگر خدا نظم دارد و ناظم هم دارد، ناظم و خالق خدا چیست؟ آیا خدا مخلوق ذهن ناظم انسان نیست؟
--------------------
*برای نگارش این سطور از نظرات متعدد و همچنین آراء فلاسفه بزرگی چون اپیکور، هیوم و متاخرین آنها استفاده شده است.
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
معمولا من به حاشیه توجه نمی کنم!:D


کاملا مشخصه:D




- و درمورد مطلب گمانه!؛
خیلی مطلب سبکی بود. :D.
بخصوص این بخشش:
بسیاری از پدیده‌ها مثل سیل و زلزله و طوفان اثری از نظم ندارند یا قابل تعریف منظم نیستند، هم‌چنین مکان الکترون دور اتم هیچگاه جای قابل پیشبینی و منظمی ندارد و محال است بتوان حدس زد که یک الکترون برای گردش چه نظمی را رعایت می‌کند.
...
 

consl

عضو جدید
حرفای جالبی گفتی، ولی صرفا واسه اینکه بگم از روی نظم نمیتونی بگی جهان خالق داره پست زیر رو از سایت گمانه میذارم واست:

در چند پست قصد داریم به مباحث برهان‌های اثبات خدا بپردازیم. در این پست هدف «برهان نظم است»
مقدمه اول: در این چند پست قرار نیست وجود/عدم وجود خدا اثبات شود بلکه تنها اشکالاتی که به برهان‌های موجود وارد است طبقه‌بندی خواهد شد.
مقدمه دوم: منظور از «خدا» در اینجا موجودیتی است که در ادیان ابراهیمی تعریف شده و مشخصاً در اسلام بنام الله شناخته می‌شود.
• تعریف برهان:
برهان نظم عموماً از سه جزء تشکیل شده است. 1.جهان منظم است. 2.هر نظمی نیازمند ناظم است. 3.ناظم این نظام عظیم باید خدایی باتدبیر باشد.
• بررسی برهان
یکم.
نظم تعریفی نسبی است. بسیاری از پدیده‌ها مثل سیل و زلزله و طوفان اثری از نظم ندارند یا قابل تعریف منظم نیستند، هم‌چنین مکان الکترون دور اتم هیچگاه جای قابل پیشبینی و منظمی ندارد و محال است بتوان حدس زد که یک الکترون برای گردش چه نظمی را رعایت می‌کند. بسیاری از پدیده‌ای کوانتومی نیز شامل هیچ نظمی نیستند. بنابراین این موارد از دید گروهی نظم و از دید گروهی دیگر بی‌نظمی هستند و نمی‌توان با مصادره به مطلوب؛ تخریب ناشی از زلزله یا کشته شدن یک کودک توسط سیل یا زجر کشیدن یک کودک معلول را منظم نامید. بنابراین نظم که دین از آن حرف می‌زند یک مقوله سلیقه‌ای است نه تعریفی علمیُ مگر آنکه ادیان ثابت کنند که همه این موارد شامل نظم می‌شود و مثال نقض ندارد. طبق تعریف قانون آنتروپی، جهان رو به بی‌نظمی می‌رود و به جای منظم شدن مرتب نامنظم می‌شود.
دوم.
نظم یک پدیده، فقط و فقط در قیاس با پدیده‌ای یکسان قابل اندازه‌گیری است. چشم انسان با ساعت مچی از یک سنخ و جنس نیست، پس مقایسه آن از اساس اشتباه است و نمیتوان گفت چون ساعت منظم است و ناظمی دارد، پس چشم هم منظم و نیازمند ناظم است. به همین دلیل آنچه ما از جهان می‌بینیم فقط تجربه ما از همین جهان است و ما جهان دیگری ندیده و نشناخته‌ایم که با مقایسه آنها به این نتیجه برسیم که این یکی منظم و دیگری نامنظم است لذا مقایسه جهان با هر چیز دیگری مطلقاً خطاست. ما بدون تجربه جهان نامظنم دیگر نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که این جهان منظم است و اگر جهان نامنظم دیگری داشته باشیم باز هم نظم جهان ما، لزوماً به وجود ناظم دلالت نمی‌کند.
سوم.
در بسیاری از حالات فیزیک و ریاضی و طبق روش‌های مونت کارلو در و قوانین اعداد بزرگ ریاضی امکان وجود نظم اتفاقی در یک سیستم کاملاً منظم وجود دارد. وقتی یک میلیارد بار یکی کیسه شن روی زمین بریزید امکان اینکه یک بار در بخشی از یک کلمه ببینید وجود دارد. اگر دو میلیون بار یک کیسه سکه را به هوا بریزید امکان اینکه یک بار به تعداد سال تولد شما شیر یا خط بیاید وجود دارد. این شانس و احتمال است و نه نظم. همه شما روی کاشی ابری توالت و سنگ‌فرش خیابان و تنه درخت اشکالی دیده‌اید. اینها عموماً تصادفی بر طبق قانون احتمال است و مسلماً کسی قصد نداشته در طرح چوب درختی خشکیده در وسط بیابان طرح یک مرغابی چلاق بکشد تا شما آنرا کشف کنید. با این توضیحات باید گفت که نظم مختصری که مد نظر شماست، در جهانی به این عظمت که روزانه میلیون‌ها ستاره در آن متولد و نابود شده و میلیونها اتفاق بدون اطلاع و دانش ما می‌افتد، بنا به تعریف از نظمی مفید تبعیت نمی‌کند. در یه مورد بالا شرح دادیم که جهان منظم نیست و اگر باشد این نظم اثبات شده نیست.
چهارم.
فرض کنیم مدعای دینی درست باشد و جهان منظم است (که مخدوش و اثبات نشده است) و هر نظمی نیازمند ناظم است و آن ناظم خداست. این ادعا را می‌توان بررسی کرد و آن را بسط داد:
الف.یا خدا نظم دارد یا نظم ندارد:
اگر خدا نظم ندارد پس فرض کردیم یک موجود بی‌نظم می‌تواند یک پدیده‌ی منظم به وجود بیاورد. این یک فرض خودمتناقض است چرا که طبق فرض از دل بی‌نظمی هم می‌تواند نظم بیرون بیاید، بنابراین نظم جهان می‌تواند ناظم نداشته باشد و از بی‌نظمی به وجود آماده باشد.
اگر خدا نظم دارد طبق فرض برهان، خودش هم نیازمند ناظم است. اگر ناظم ندارد پس فرض دوم(هر نظمی نیازمند ناظم است) غلط است و بعضی موجودات منظم می‌توانند وجود داشته باشند که نیاز به ناظم ندارند. پس اساساً جهان هم الزامی به داشتن ناظم ندارد و وجود خدا باید مستقلاً اثبات شود.
ب.اگر خدا نظم دارد و ناظم هم دارد، ناظم و خالق خدا چیست؟ آیا خدا مخلوق ذهن ناظم انسان نیست؟
--------------------
*برای نگارش این سطور از نظرات متعدد و همچنین آراء فلاسفه بزرگی چون اپیکور، هیوم و متاخرین آنها استفاده شده است.
..
نظرشخصی من در باره شما اینه ( شما اصلا مطالعه نمی کنید تنها میای اینجا سوال می کنید در حالی که برای تموم این سوالات قبل جواب داده شده در نتیجه در خودت مطالعه نکنی به جواب قانع کنندی نمیرسی

این به جواب دادن به این سوال بسیار نزدیک هست من تو وبلاگ یکی از دوستان خونده بودم.. اینجا میزارم
اماکسی که می گوید اگرهر چیزیی را خدا افریده است پس چه کسی او را خلق کرده است؟!
دراینجا برنامه و ضابطه ای وجود دارد که اگر انسان ان را در برابر هر سوالی که از او پرسیده می شودرعایت کند.
از سوالات زیادی نجات می یابد.
وان هم این است که در کلمات دقت کند.(رمانی که) می گوید هر چیزیی را خدا افریده است
پس چه کسی او را خلق کرده است؟ باید بگوید که <چیز> یعنی چه؟
(مقصودش از این چیز چیست) و چیز را چگونه تصور کرده است؟ در اینجا (معنای) خلق خدا و....روشن است
اما برسر این کلمه چیز بحث وجود دارد و مبهم است و می بایست ان را روشن کنیم.
وقتی که ان را روشن کردیم خود به خود سوال متلاشی می شود
می گوییم کی ما گفته ایم هر چیزیی دارای خالق است ما گفته ایم انچه که ما ان را مشاهد می کنیم وانچه که ما می دانیم
که در این عالم وجود دارند.
فرض عدمشان صحیح است و وقتی که چنین باشند این خودشان ممکن اند وبرای وجود عدم بی طرف اند
و می بایست چیزیی دیگر وچود داشته باشد که این ها رو خلق کرده باشد اما اکنون که به ان
چیز رسیدیم در همان قدم اول با این قید به او رسیدیم که او با عدم سازگار نیست
وذات او وجود را اقتضا می کند پس وقتی چنین شد
دیگر هر زمانی که بگوییم هر چیزیی دارای خالق است یعنی هر چیزیی که نسبت به وجود و عدم بی طرف
است پس این کلمه ی <چیز> که گفتیم ابهام دارد دارای این قید است.
پس برای هر< چیزیی> که بدین گونه >ممکن< بوده و نسبت به وجود وعدم بی طرف
باشد می گوییم که این چیز دارای خالق است پس خدواند دیگر در اینجا جدا می شود
چون او چیزیی نیست که نسبت به وجود و عدم بی طرف باشد بلکه او همیشه ذاتش وجود را اقتضا کرده و تصور عدم
درباره ی او امکان پذیر نیست تا که این سوال به ذهن
متبادر شود که چه چیزیی او را خلق کرده است وقتی که همیشه وجود داشته است دیگر سوال
خود به خود منتفی می شود
برای تفهیم این مطلب مثالی بیان می کنم-هر چند به طور کامل با ان مطابق نیست- که مطلب را توضیح
می دهد هر گوشه وسوارخ تاریکی که در این عالم وجو داشته باشد نور ان را روشن می کند پس در اینجا سوال کنیم که چه چیزیی نور را روشن می کند؟!
این سوال غلط است چرا؟! چون وقتی که می گوئیم نور هر جای تاریک را روشن می کند
یعنی هر جایی که نوری نیست نور ان را روشن می کند وقتی که گفتیم
پس نور چه چیزیی روشن می کند این از اصل غلط است چون سوال بر این فرض قرار می گیرد که نور
نیز نورنداشته باشد تا چیزیی ان را روشن کند اما وقتی که گفتیم
نور.(چون)ذات نور روشنایی است پس چیزیی لازم ندارد تا ان را روشن کند.
پس خدا به هر چیزیی <وجود> عطا می کند اما برای خدا وجود اقتضای ذاتش است پس دیگر این گونه نباشد که
(خدابدون وجود را تصور کنیم)تا بگوییم چه کسی به او وجود داده است پس این موارد جواب
این گونه سوال ها را که می گویند <<هر چیزی را خدا خلق کرده است پس خدا را چه کسی به
وجود اورده است؟!>> به خوبی می دهد
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
..
نظرشخصی من در باره شما اینه ( شما اصلا مطالعه نمی کنید تنها میای اینجا سوال می کنید در حالی که برای تموم این سوالات قبل جواب داده شده در نتیجه در خودت مطالعه نکنی به جواب قانع کنندی نمیرسی

این به جواب دادن به این سوال بسیار نزدیک هست من تو وبلاگ یکی از دوستان خونده بودم.. اینجا میزارم
اماکسی که می گوید اگرهر چیزیی را خدا افریده است پس چه کسی او را خلق کرده است؟!
دراینجا برنامه و ضابطه ای وجود دارد که اگر انسان ان را در برابر هر سوالی که از او پرسیده می شودرعایت کند.
از سوالات زیادی نجات می یابد.
وان هم این است که در کلمات دقت کند.(رمانی که) می گوید هر چیزیی را خدا افریده است
پس چه کسی او را خلق کرده است؟ باید بگوید که <چیز> یعنی چه؟
(مقصودش از این چیز چیست) و چیز را چگونه تصور کرده است؟ در اینجا (معنای) خلق خدا و....روشن است
اما برسر این کلمه چیز بحث وجود دارد و مبهم است و می بایست ان را روشن کنیم.
وقتی که ان را روشن کردیم خود به خود سوال متلاشی می شود
می گوییم کی ما گفته ایم هر چیزیی دارای خالق است ما گفته ایم انچه که ما ان را مشاهد می کنیم وانچه که ما می دانیم
که در این عالم وجود دارند.
فرض عدمشان صحیح است و وقتی که چنین باشند این خودشان ممکن اند وبرای وجود عدم بی طرف اند
و می بایست چیزیی دیگر وچود داشته باشد که این ها رو خلق کرده باشد اما اکنون که به ان
چیز رسیدیم در همان قدم اول با این قید به او رسیدیم که او با عدم سازگار نیست
وذات او وجود را اقتضا می کند پس وقتی چنین شد
دیگر هر زمانی که بگوییم هر چیزیی دارای خالق است یعنی هر چیزیی که نسبت به وجود و عدم بی طرف
است پس این کلمه ی <چیز> که گفتیم ابهام دارد دارای این قید است.
پس برای هر< چیزیی> که بدین گونه >ممکن< بوده و نسبت به وجود وعدم بی طرف
باشد می گوییم که این چیز دارای خالق است پس خدواند دیگر در اینجا جدا می شود
چون او چیزیی نیست که نسبت به وجود و عدم بی طرف باشد بلکه او همیشه ذاتش وجود را اقتضا کرده و تصور عدم
درباره ی او امکان پذیر نیست تا که این سوال به ذهن
متبادر شود که چه چیزیی او را خلق کرده است وقتی که همیشه وجود داشته است دیگر سوال
خود به خود منتفی می شود
برای تفهیم این مطلب مثالی بیان می کنم-هر چند به طور کامل با ان مطابق نیست- که مطلب را توضیح
می دهد هر گوشه وسوارخ تاریکی که در این عالم وجو داشته باشد نور ان را روشن می کند پس در اینجا سوال کنیم که چه چیزیی نور را روشن می کند؟!
این سوال غلط است چرا؟! چون وقتی که می گوئیم نور هر جای تاریک را روشن می کند
یعنی هر جایی که نوری نیست نور ان را روشن می کند وقتی که گفتیم
پس نور چه چیزیی روشن می کند این از اصل غلط است چون سوال بر این فرض قرار می گیرد که نور
نیز نورنداشته باشد تا چیزیی ان را روشن کند اما وقتی که گفتیم
نور.(چون)ذات نور روشنایی است پس چیزیی لازم ندارد تا ان را روشن کند.
پس خدا به هر چیزیی <وجود> عطا می کند اما برای خدا وجود اقتضای ذاتش است پس دیگر این گونه نباشد که
(خدابدون وجود را تصور کنیم)تا بگوییم چه کسی به او وجود داده است پس این موارد جواب
این گونه سوال ها را که می گویند <<هر چیزی را خدا خلق کرده است پس خدا را چه کسی به
وجود اورده است؟!>> به خوبی می دهد

شما که مطالعه میکنید، به من بگو چرا در تاپیکی که اصلا ربطی به شخص من نداری منو قضاوت میکنی؟؟؟؟؟؟؟ تا حالا دیدی من کسی رو قضاوت کنم؟ از خصوصیات افرادی که مطالعه دارن اینه که بجای اشخاص نظریه ها رو بررسی و قضاوت میکنن.
 

consl

عضو جدید
شما که مطالعه میکنید، به من بگو چرا در تاپیکی که اصلا ربطی به شخص من نداری منو قضاوت میکنی؟؟؟؟؟؟؟ تا حالا دیدی من کسی رو قضاوت کنم؟ از خصوصیات افرادی که مطالعه دارن اینه که بجای اشخاص نظریه ها رو بررسی و قضاوت میکنن.

الان قضاوت رو ول کن ببین به جواب رسیدی یا نه اون مطلب رو خوندی یا باز هم از کنارش رد شدی چند روز دیگه بازم تاپیک بزنی بگی از مردن میترسم بخون اقان جان که به جوابت برسی اگه بازم سوال بپرس ولی در کنار سوال پرسیدن خیلی خوب که یه کم مطالعه داشت باشی
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
..
نظرشخصی من در باره شما اینه ( شما اصلا مطالعه نمی کنید تنها میای اینجا سوال می کنید در حالی که برای تموم این سوالات قبل جواب داده شده در نتیجه در خودت مطالعه نکنی به جواب قانع کنندی نمیرسی

این به جواب دادن به این سوال بسیار نزدیک هست من تو وبلاگ یکی از دوستان خونده بودم.. اینجا میزارم
اماکسی که می گوید اگرهر چیزیی را خدا افریده است پس چه کسی او را خلق کرده است؟!
دراینجا برنامه و ضابطه ای وجود دارد که اگر انسان ان را در برابر هر سوالی که از او پرسیده می شودرعایت کند.
از سوالات زیادی نجات می یابد.
وان هم این است که در کلمات دقت کند.(رمانی که) می گوید هر چیزیی را خدا افریده است
پس چه کسی او را خلق کرده است؟ باید بگوید که <چیز> یعنی چه؟
(مقصودش از این چیز چیست) و چیز را چگونه تصور کرده است؟ در اینجا (معنای) خلق خدا و....روشن است
اما برسر این کلمه چیز بحث وجود دارد و مبهم است و می بایست ان را روشن کنیم.
وقتی که ان را روشن کردیم خود به خود سوال متلاشی می شود
می گوییم کی ما گفته ایم هر چیزیی دارای خالق است ما گفته ایم انچه که ما ان را مشاهد می کنیم وانچه که ما می دانیم
که در این عالم وجود دارند.
فرض عدمشان صحیح است و وقتی که چنین باشند این خودشان ممکن اند وبرای وجود عدم بی طرف اند
و می بایست چیزیی دیگر وچود داشته باشد که این ها رو خلق کرده باشد اما اکنون که به ان
چیز رسیدیم در همان قدم اول با این قید به او رسیدیم که او با عدم سازگار نیست
وذات او وجود را اقتضا می کند پس وقتی چنین شد
دیگر هر زمانی که بگوییم هر چیزیی دارای خالق است یعنی هر چیزیی که نسبت به وجود و عدم بی طرف
است پس این کلمه ی <چیز> که گفتیم ابهام دارد دارای این قید است.
پس برای هر< چیزیی> که بدین گونه >ممکن< بوده و نسبت به وجود وعدم بی طرف
باشد می گوییم که این چیز دارای خالق است پس خدواند دیگر در اینجا جدا می شود
چون او چیزیی نیست که نسبت به وجود و عدم بی طرف باشد بلکه او همیشه ذاتش وجود را اقتضا کرده و تصور عدم
درباره ی او امکان پذیر نیست تا که این سوال به ذهن
متبادر شود که چه چیزیی او را خلق کرده است وقتی که همیشه وجود داشته است دیگر سوال
خود به خود منتفی می شود
برای تفهیم این مطلب مثالی بیان می کنم-هر چند به طور کامل با ان مطابق نیست- که مطلب را توضیح
می دهد هر گوشه وسوارخ تاریکی که در این عالم وجو داشته باشد نور ان را روشن می کند پس در اینجا سوال کنیم که چه چیزیی نور را روشن می کند؟!
این سوال غلط است چرا؟! چون وقتی که می گوئیم نور هر جای تاریک را روشن می کند
یعنی هر جایی که نوری نیست نور ان را روشن می کند وقتی که گفتیم
پس نور چه چیزیی روشن می کند این از اصل غلط است چون سوال بر این فرض قرار می گیرد که نور
نیز نورنداشته باشد تا چیزیی ان را روشن کند اما وقتی که گفتیم
نور.(چون)ذات نور روشنایی است پس چیزیی لازم ندارد تا ان را روشن کند.
پس خدا به هر چیزیی <وجود> عطا می کند اما برای خدا وجود اقتضای ذاتش است پس دیگر این گونه نباشد که
(خدابدون وجود را تصور کنیم)تا بگوییم چه کسی به او وجود داده است پس این موارد جواب
این گونه سوال ها را که می گویند <<هر چیزی را خدا خلق کرده است پس خدا را چه کسی به
وجود اورده است؟!>> به خوبی می دهد

"هر چیزی را خدا خلق کرده است پس خدا را چه کسی به
وجود اورده است؟!"
من همچین چیزی نگفتم، گفتم برهان نظم رد شده، نمیشه از طریق برهان نظم، خدا رو اثبات کرد چون این برهان ایرادات اساسی داره.
به همین راحتی ها هم نیست، قبلا این موضوع نور و اینا بررسی شده، جوابش هم اینه اگه قرار باشه چیزی در وجود یا عدم وجود بی طرف باشه چه دلیلی وجود داره این چیز استثنا باشه و پدیده های دیگری مثل جهان هم میتونن تو قضیه وجود یا عدم وجودشون بی طرف باشن
 

consl

عضو جدید
"هر چیزی را خدا خلق کرده است پس خدا را چه کسی به
وجود اورده است؟!"
من همچین چیزی نگفتم، گفتم برهان نظم رد شده، نمیشه از طریق برهان نظم، خدا رو اثبات کرد چون این برهان ایرادات اساسی داره.
به همین راحتی ها هم نیست، قبلا این موضوع نور و اینا بررسی شده، جوابش هم اینه اگه قرار باشه چیزی در وجود یا عدم وجود بی طرف باشه چه دلیلی وجود داره این چیز استثنا باشه و پدیده های دیگری مثل جهان هم میتونن تو قضیه وجود یا عدم وجودشون بی طرف باشن


خوب پس دیگه
دغدغتون چیه؟ این برهان نظم هم رد شده دیگه چرا میری دنبالش که بدونی خدا هست یا نیست .. وقتی خدایی هم نیست پس دیگه از مرگ هم نترس .. چرا میترسی؟ نترس عزیز جان
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب پس دیگه
دغدغتون چیه؟ این برهان نظم هم رد شده دیگه چرا میری دنبالش که بدونی خدا هست یا نیست .. وقتی خدایی هم نیست پس دیگه از مرگ هم نترس .. چرا میترسی؟ نترس عزیز جان

دغدغه ام رو اول تاپیک گفتم دیگه! از نیستی می ترسم، برهان نظم رو رد کردم، خدا رو که رد نکردم، این فرضیه وجود خدا ممکنه. همینطور اینکه ترسهات رو با بقیه در میون بذاری باعث میشه از استرست کم بشه.
چرا نترسم؟ بنظرم اینکه یه نفر در مورد مرگ و پس از مرگ چگونه فکر میکنه در همه تصمیمات مهم زندگیش اثر گذاره، واسه همین ارزش داره در موردش گفت و گو بشه و فکر بشه
 

F.A.R.Z.A.D

متخصص مباحث اجرایی معماری , متخصص نرم افزار Archi
کاربر ممتاز
دغدغه ام رو اول تاپیک گفتم دیگه! از نیستی می ترسم، برهان نظم رو رد کردم، خدا رو که رد نکردم، این فرضیه وجود خدا ممکنه. همینطور اینکه ترسهات رو با بقیه در میون بذاری باعث میشه از استرست کم بشه.
چرا نترسم؟ بنظرم اینکه یه نفر در مورد مرگ و پس از مرگ چگونه فکر میکنه در همه تصمیمات مهم زندگیش اثر گذاره، واسه همین ارزش داره در موردش گفت و گو بشه و فکر بشه
سلاممم.

این ترس شما از نیستی گویای یک حقیقته.و در واقع یک نشانه ست.همین ترس جعل شده خود خدا در وجود شماست.واقعا چقدر عمیقه این مفهوم جعل.

میدونید چرا بعضی از برهان های وجود خدا اینقدر ضعیفه؟برای اینکه اصل پرسش از وجود غلطه.خدای اسلام موجود نیست که بتونه ذیل وجود تعریف بشه.البته شما اونطور که خودتون تو این پست گفتید خدارو که رد نمیکنید ولی من اینو کلی میگم .
مسئله ای که هست اینه که خیلی از این پاسخ هایی که فلاسفه بخصوص انگلیس مثل هیوم و راسل و دیگران در نفی وجود خدا دادن در پاسخ به مسیحیت انحرافی داره که خود این فلسفه مسیحیت رو منحرف کرده.
اولین انحراف همینه که پرسیده میشه آیا خدا وجود دارد؟.....پرسیده نمیشه که آیا وجود ،خدا دارد؟خدا ذیل هیچ مفهومی نمیتونه تعریف بشه.دلیل اینکه این سوال اینطور غلط پرسیده شده اینه که انسان وجود خودش رو قطعی میگیره بعد دنبال وجود خداست.اون با چه ابزاری؟ابزار حس گرایی هیوم .

در مورد برهان نظم کاملا درست گفتید.اگه فرضیه کوانتوم و ریسمان ها رو هم اثبات شده در نظر بگیریم واقعا عالم تو اون مقیاس ترتیب و اردر و دیسیپلین نداره.(نظم رو بکار نمیبرم چون مفهوم نظم متفاوته از این واژه ها)...میدونید چرا اون امثال هیوم یا راسل همین مسئله رو دستاویز قرار میدن؟...به این دلیله که خدای مسیحت خدای صرفا خالق و در واقع خدای ساعت سازه.کوک کرده عالم رو رفته پشت پرده پنهان شده.دیگه هم کاری باهاش نداره.

خدای اسلام و در حقیقت الله خدای مربی و خدای جاعله.اصلا هیچ فیزیسین یا دانشمند یا زیرست شناس و ... نتونستن به حوزه خلقت وارد بشن و مطالعش کنن.فقط حوزه جعل رو میتونن از طریق علم بفهمن.
جعل مسئله ایه که خدا بعد از خلق ،در مخلوقاتش اعمال میکنه.مثلا شمارو خلق کرده بعد در شما ترس رو و محبت رو و عشق رو و نفرت رو و صدها موارد دیگه رو جعل میکنه.
عالم رو خلق کرده (قبل از خلق یک گزاره دیگه هم وجود داره) بعد با توجه به رب بودنش مواردی رو در عالم جعل میکنه.
فقط تو یک مورد در مورد مرد و زن میگه ....مرد و زن رو از یک حقیقت خلق کردم و بعد جعل کردم بینشون مودت و رحمت رو....شاید یکی سوال کنه بین همه زوج ها این گزاره مودت و رحمت و محبت وجود نداره...جوابش اینه که لزوما در همه زوجیت ها این چند حقیقت رو جعل نمیکنه.اینجا اراده خود اون انسان ها تاثیر میزاره در اون جعل خدا.


ترس و امید جنسش از همون جعلیات خداونده.این یه گزاره مثبته در شما.خودتون به زیبایی این رو بیان کردید که با خودم فکر میکنم که و در واقع ترسم از اینه که همه این پستی و بلندی ها و چالش ها و رنج و سختی ها و ظلم و فساد ها و محبت و عشق و هزاران مورد دیگه آخرش منتج به نیستی میخواد بشه؟..........این آگاهی نسبت به وجود و عدم در حیوانات وجود داره؟...این همون جعل خداست.در حیوانات این مورد جعل نمیشه.یه سری ترس و امید و موارد دیگه خیلی جزئی درشون قرار داده شده که خیلی متفاوته با جعلیات خدا در مورد انسان.

خودش گفته در وجود خودتون و در پدیده های عالم نشانه هایی ست.همین ترس داره اشاره به حقیقتی میکنه.
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرفای جالبی گفتی، ولی صرفا واسه اینکه بگم از روی نظم نمیتونی بگی جهان خالق داره پست زیر رو از سایت گمانه میذارم واست:

در چند پست قصد داریم به مباحث برهان‌های اثبات خدا بپردازیم. در این پست هدف «برهان نظم است»
مقدمه اول: در این چند پست قرار نیست وجود/عدم وجود خدا اثبات شود بلکه تنها اشکالاتی که به برهان‌های موجود وارد است طبقه‌بندی خواهد شد.
مقدمه دوم: منظور از «خدا» در اینجا موجودیتی است که در ادیان ابراهیمی تعریف شده و مشخصاً در اسلام بنام الله شناخته می‌شود.
• تعریف برهان:
برهان نظم عموماً از سه جزء تشکیل شده است. 1.جهان منظم است. 2.هر نظمی نیازمند ناظم است. 3.ناظم این نظام عظیم باید خدایی باتدبیر باشد.
• بررسی برهان
یکم.
نظم تعریفی نسبی است. بسیاری از پدیده‌ها مثل سیل و زلزله و طوفان اثری از نظم ندارند یا قابل تعریف منظم نیستند، هم‌چنین مکان الکترون دور اتم هیچگاه جای قابل پیشبینی و منظمی ندارد و محال است بتوان حدس زد که یک الکترون برای گردش چه نظمی را رعایت می‌کند. بسیاری از پدیده‌ای کوانتومی نیز شامل هیچ نظمی نیستند. بنابراین این موارد از دید گروهی نظم و از دید گروهی دیگر بی‌نظمی هستند و نمی‌توان با مصادره به مطلوب؛ تخریب ناشی از زلزله یا کشته شدن یک کودک توسط سیل یا زجر کشیدن یک کودک معلول را منظم نامید. بنابراین نظم که دین از آن حرف می‌زند یک مقوله سلیقه‌ای است نه تعریفی علمیُ مگر آنکه ادیان ثابت کنند که همه این موارد شامل نظم می‌شود و مثال نقض ندارد. طبق تعریف قانون آنتروپی، جهان رو به بی‌نظمی می‌رود و به جای منظم شدن مرتب نامنظم می‌شود.
دوم.
نظم یک پدیده، فقط و فقط در قیاس با پدیده‌ای یکسان قابل اندازه‌گیری است. چشم انسان با ساعت مچی از یک سنخ و جنس نیست، پس مقایسه آن از اساس اشتباه است و نمیتوان گفت چون ساعت منظم است و ناظمی دارد، پس چشم هم منظم و نیازمند ناظم است. به همین دلیل آنچه ما از جهان می‌بینیم فقط تجربه ما از همین جهان است و ما جهان دیگری ندیده و نشناخته‌ایم که با مقایسه آنها به این نتیجه برسیم که این یکی منظم و دیگری نامنظم است لذا مقایسه جهان با هر چیز دیگری مطلقاً خطاست. ما بدون تجربه جهان نامظنم دیگر نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که این جهان منظم است و اگر جهان نامنظم دیگری داشته باشیم باز هم نظم جهان ما، لزوماً به وجود ناظم دلالت نمی‌کند.
سوم.
در بسیاری از حالات فیزیک و ریاضی و طبق روش‌های مونت کارلو در و قوانین اعداد بزرگ ریاضی امکان وجود نظم اتفاقی در یک سیستم کاملاً منظم وجود دارد. وقتی یک میلیارد بار یکی کیسه شن روی زمین بریزید امکان اینکه یک بار در بخشی از یک کلمه ببینید وجود دارد. اگر دو میلیون بار یک کیسه سکه را به هوا بریزید امکان اینکه یک بار به تعداد سال تولد شما شیر یا خط بیاید وجود دارد. این شانس و احتمال است و نه نظم. همه شما روی کاشی ابری توالت و سنگ‌فرش خیابان و تنه درخت اشکالی دیده‌اید. اینها عموماً تصادفی بر طبق قانون احتمال است و مسلماً کسی قصد نداشته در طرح چوب درختی خشکیده در وسط بیابان طرح یک مرغابی چلاق بکشد تا شما آنرا کشف کنید. با این توضیحات باید گفت که نظم مختصری که مد نظر شماست، در جهانی به این عظمت که روزانه میلیون‌ها ستاره در آن متولد و نابود شده و میلیونها اتفاق بدون اطلاع و دانش ما می‌افتد، بنا به تعریف از نظمی مفید تبعیت نمی‌کند. در یه مورد بالا شرح دادیم که جهان منظم نیست و اگر باشد این نظم اثبات شده نیست.
چهارم.
فرض کنیم مدعای دینی درست باشد و جهان منظم است (که مخدوش و اثبات نشده است) و هر نظمی نیازمند ناظم است و آن ناظم خداست. این ادعا را می‌توان بررسی کرد و آن را بسط داد:
الف.یا خدا نظم دارد یا نظم ندارد:
اگر خدا نظم ندارد پس فرض کردیم یک موجود بی‌نظم می‌تواند یک پدیده‌ی منظم به وجود بیاورد. این یک فرض خودمتناقض است چرا که طبق فرض از دل بی‌نظمی هم می‌تواند نظم بیرون بیاید، بنابراین نظم جهان می‌تواند ناظم نداشته باشد و از بی‌نظمی به وجود آماده باشد.
اگر خدا نظم دارد طبق فرض برهان، خودش هم نیازمند ناظم است. اگر ناظم ندارد پس فرض دوم(هر نظمی نیازمند ناظم است) غلط است و بعضی موجودات منظم می‌توانند وجود داشته باشند که نیاز به ناظم ندارند. پس اساساً جهان هم الزامی به داشتن ناظم ندارد و وجود خدا باید مستقلاً اثبات شود.
ب.اگر خدا نظم دارد و ناظم هم دارد، ناظم و خالق خدا چیست؟ آیا خدا مخلوق ذهن ناظم انسان نیست؟
--------------------
*برای نگارش این سطور از نظرات متعدد و همچنین آراء فلاسفه بزرگی چون اپیکور، هیوم و متاخرین آنها استفاده شده است.
متوجه صحبتت هستم
من کاملن با قانون "آنتروپی" آشنایی دارم. قانونی که وجودش از ماهیت "جاذبه" هم مهمتره.

مثلا من گفتم "جهان نظم دارد"
از طرفی اعتقاد دارم چیزی به اسم "مطلق" در "این" جهان وجود ندارد.یعنی صحبت من نسبیه که "نظم 99.999%" منظورم هست.

شما براحتی میتونی تفاسیر بسیار زیادی از "نظم" بیاری و با بیان یک تعریف کلی از "نظم" بر اساس شواهد علمی اثبات کنی که "نظم" وجود ندارد!!
این یه قسمت قضیه است! نه همه ی قضیه.

روی دیگر سکه اینه که اگر قرار باشه جهانی "100% پرفکت و بی نقص" وجود داشت، (یعنی قبول کنی این جهان بی نقص محض هست) خب اصلا دلیلی نمیمونه برای ماهیت "آن دنیا!"

قضیه تعریف این دنیا و آن دنیا در اینه»
تو این دنیا "مطلق" وجود ندارد.هیچ چیزی صد در صد منفی و صد در صد مثبت یا صد در صد پرفکت نیست.
تو اون دنیا "مطلق" وجود دارد.


لذا وقتی صحبت در مورد "نظم" شده، صحبت "گمانه" از این باب درسته که "نظم محض و مطلق وجود ندارد"
ولی مشکل خود فلسفه همینه!!
شما هر فلسفه ای رو نگاه کنی دنبال تعاریفی "مطلق" از برخی چیز ها هست، دلیلی اصلی افول فلسفه در قرن های گذشته دقیقا همین موضوعه که حتی تعریفی مطلقی از "حرف صحیح" هم وجود نداره یا اگر باشه سریع نقض میشه توسط یه فیلسوف دیگه!
یعنی خود درگیری :D
مشکل اینجاست که درون این دنیای با نقص دنبال تعاریفی بی نقص میگردند.
و یجورایی اثبات می کنن دنیای با نقص خدایی با نقص داره.

دقیقا برعکس حرفی که من زدم.پس من اشتباه کردم.
ولی مورد اینجاست که "به دید من" خدا از عمد جهان رو پرفکت و مطلق محض نیافریده، چراکه دلیلی برای وجود "آن دنیا" باشه.
مثل یه شرکتی که یه ماشین مدل پائین و یه مدل بالا میده و تمام آپشنا رو میزاره رو مدل بالا :D




صحبت من اینه » نظم این دنیا Near Perfect هست مثل حد میمونه که بشدت به پرفکت نزدیکه.اونقدر نزدیک که برای فروپاشی جهان نیاز به 100میلیارد سال هست تا اتم ها با توجه به قانون آنتروپی از هم بشکافن و جهان فرو بپاشه.ولی توی همین فروپاشی هم نظم حاکمه چرا چون طبق استدلال خیلی از فیزیک دان ها دوباره جهان به شکل گلوله ی توپر با جرم بینهایت و حجم صفر تولید میشه و انفجار بیگ بنگ رخ میده.قضیه ی "Stretch" جهان ها دقیقا همینه.
یعنی مثلا از یک گلوله بزرگ ترکیده » بزرگ شده » بزرگ شده (الآن فیزیک دان ها اثبات کردند ما تو این قسمت هستیم) » بزرگ شده » بزرگتر هم میشه » سپس » به حجم بینهایت رسیده و حالا » جهان شروع میکنه به فشردگی » فشرده میشه » فشرده میشه » فشرده میشه تا به حجم 0 برسه » میشه عین یک گلوله و دوباره این فرآیند آغاز میشه....

یعنی حتی درون Near Perfect این دنیا هم یک نظام محکم استواره که باز هم اون 100میلیارد سال رو چندتا صفر دیگه جلوش میزاره!




مثلا یه مثال برات بزنم »
اگر قرار بود مثلا شتاب زمین (g) فقط 10% کمتر می بود یعنی بجای 9.81 بودش مثلا 8 متر بر مجذور ثانیه، این اتفاق رخ میداد »
وقتی شتاب کمتره یعنی جرم کلی زمین کمتره و یعنی کوچیکتره » یعنی جرم زمین توانایی جذب اتمسفر کمتری داشت » یعنی بجای اکسیژن O2 ، ترجیحاً جذب گاز کربن دی اکسید بروی سطح بیشتره چون سنگین تره و چون جاذبه زمین طوری نیست که بتونه O بیشتری جذب کنه لذا همین باعث افزایش پدیده گاز گلخانه ای میشد و دمای زمین متوسط بالای مثلا 100 درجه میشد » یعنی اتمسفر و فشار 100کیلوپاسکال تبدیل میشد به فشار 70کیلوپاسکال و کمتر » یعنی توانایی بوجود اومدن "پروتئین" در این فشار و دما از بین میرفت (جانوارن اینجا خط میخورن :D ) » بعدش کره ی ماه وقتی جرم زمین کمتر باشه و جاذبه اش کمتر باشه (اگر اشتباه نکرده باشم) به زمین نزدیک تر میشه ولی سرعت چرخشش کاهش پیدا می کنه » لذا اگر آبی روی زمین باشه (اونم برخی جاها،چون در فشار 70کیلوپاسکال آب در دمای 90درجه بخار میشه ولی دمای سطح زمین 120درجه میشه) جذر و مدش مثلا 150% افزایش پیدا می کرد. » علاوه بر اینها وقتی جرم کمتره پس قطعا میتونه "میدان مغناطیسی" بشدت کمتری تولید کنه، نتیجه اش؟ برخورد شهاب سنگ های بسیار بزرگتر به زمین و از بین رفتن حیات اگر وجود داشته باشه در دوره های بسیار کوتاه تر (مثلا زمین مثال میزنم دوره اش 100میلیون سال یک شهاب سنگ به اندازه ای که حیات رو از بین ببره،میشه 10میلیون سال)

اینها همش مثال بود با اطلاعات ناقص من.
من فقط فرضم اینه که "ترجیح" میدم یک "عادلی" رو بپرستم تا اینجوری به خودم امیدواری بدم که یک عدالتی چیزی وجود داره، مراقبمه و هوامو داره و این دنیای فانی رو Near Perfect آفریده که من بتونم زندگی کنم در اون.
وگرنه میتونم به اون فرض هم فکر کنم که این جهان 100% بی نقص نیست (با توجه به علم محدود خودم) و همیشه نگران باشم که قراره از بین برم و هیچ و پوچ باشم پس چرا کاری کنم و قبول کنم که عدالت گری نیست که این وضع رو درست کنه و در این محیط DARK باقی بمونم!

من گزینه اول رو انتخاب کردم :D
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام. من این بحث دیسیپلین نداشتن دنیای اتم (جداگانه) رو متوجه نمیشم منظورتون رو ازش...
چه جدا چه غر جدا همش به هم مرتبطه و دیسیپلین و نظم خاصی داره.....مثلاً مامیدونیم که پروتون بار مثبت داره و الکترون منفی...اما چرا الکترونهاوپروتونها همو جذب نمیکنن و روی هم نمی افتن؟.چون وقتی حرکت دارن، نیروی گریز از مرکز ایجاد میشه..
همشون دارای مدار هستن.... مثل مدار سیاره ها...فرق نداره که.
 

Uchiha Itachi

عضو جدید
دغدغه ام رو اول تاپیک گفتم دیگه! از نیستی می ترسم، برهان نظم رو رد کردم، خدا رو که رد نکردم، این فرضیه وجود خدا ممکنه. همینطور اینکه ترسهات رو با بقیه در میون بذاری باعث میشه از استرست کم بشه.
چرا نترسم؟ بنظرم اینکه یه نفر در مورد مرگ و پس از مرگ چگونه فکر میکنه در همه تصمیمات مهم زندگیش اثر گذاره، واسه همین ارزش داره در موردش گفت و گو بشه و فکر بشه

من هنوز متوجه نشدم شما این استرس رو چرا داری! شما اصلا فرض رو بزار که این دنیا پایان کار باشه و بعد از این دنیا تاریکی است خوب چه اهمیتی داره. وقتی نیستی یعنی نیستی دیگه، یعنی دیگه هیچ یک از بیلیون ها سلول شما دیگه وجود ندارن و هیچ پیام الکتریکی دیگه نیست که رد و بدل بشه و شما تبدیل شدی به چند عنضر جدول تناوبی که یا در بدن انواع مختلفی از موجودات زنده ای و یا به زخایر ماده زیر زمین در نقاط مختلف کره زمینی، پس چه معنی میده که نگران بود. به همین علت میگم تصور نگرانی شما کمی عجیبه.
 

F.A.R.Z.A.D

متخصص مباحث اجرایی معماری , متخصص نرم افزار Archi
کاربر ممتاز
سلام. من این بحث دیسیپلین نداشتن دنیای اتم (جداگانه) رو متوجه نمیشم منظورتون رو ازش...
چه جدا چه غر جدا همش به هم مرتبطه و دیسیپلین و نظم خاصی داره.....مثلاً مامیدونیم که پروتون بار مثبت داره و الکترون منفی...اما چرا الکترونهاوپروتونها همو جذب نمیکنن و روی هم نمی افتن؟.چون وقتی حرکت دارن، نیروی گریز از مرکز ایجاد میشه..
همشون دارای مدار هستن.... مثل مدار سیاره ها...فرق نداره که.
سلامم.

تو مقیاس کوانتوم و بحث ریسمان های انرژی این مساله وجود نداره(فرض بر اثبات این فرضیه).ریسمان های انرژی که کوچکترین جز شناخته شده اتم هستند شکل ثابتی ندارن و حالا عدد دقیقش رو نمیدونم ولی در زمان خیلی کم میلیون ها شکل به خودشون میگیرن.بخطار همین فیزیک کوانتوم میگه که واقعیت اونچیزی نیست که میبینید.در واقع ما داریم برآیند نیروها رو میبینیم.

اونا همین رو دستاویز قرار میدن.تو یه مناظره ای هم انیشتین به بور میگیه خدا تاس نمیریزه(چون بور میگفت شانسیه سازو کار عالم) بور هم تو جوابش گفت فکر کردی خدا از شما فیزیک دان ها میپرسه چیکار باید بکنه.
جفتشون فهم غلطی داشتن و برداشت غلطی کردن از این کوانتوم.این قضیه فقط خدای ساعت ساز مسیحیت رو نقض میکنه.

ریشه این فهم غلط در 2700 سال قبل در غرب ترکیه و خود یونان و صرفا بخاطر فهم غلط مفهوم آیه که تو زبان سوریانی و عبری و ... مطرح بوده ،داره.مفهومی که حداقل 5000 سال قدمت داره و از پیامبرانی مثل حضرت ابراهیم به عنوان مبنای معرفت بشری معرفی شده بود.تو قرآن هم همین مبنا برای معرفت شناسی معرفی شده.همین مفهوم آیه اومد تو یونانی شد آرخه.یعنی اینا فکر کردن حقیقت عالم تو ماده اولیه هر چییزه.
از همون زمان تا الان دنبال همینن.ریسمان های انرژی آخرین چیزیه که بهش رسیدن در حد فرضیه.ولی میبینی که به حقیقت عالم پی نبردن که هیچ منکر خدا هم شدن.چون اون فهم اولیه غلط بوده.

این موارد رو دانشگاه امروز ما نمیدونه.
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامم.

تو مقیاس کوانتوم و بحث ریسمان های انرژی این مساله وجود نداره(فرض بر اثبات این فرضیه).ریسمان های انرژی که کوچکترین جز شناخته شده اتم هستند شکل ثابتی ندارن و حالا عدد دقیقش رو نمیدونم ولی در زمان خیلی کم میلیون ها شکل به خودشون میگیرن.بخطار همین فیزیک کوانتوم میگه که واقعیت اونچیزی نیست که میبینید.در واقع ما داریم برآیند نیروها رو میبینیم.

اونا همین رو دستاویز قرار میدن.تو یه مناظره ای هم انیشتین به بور میگیه خدا تاس نمیریزه(چون بور میگفت شانسیه سازو کار عالم) بور هم تو جوابش گفت فکر کردی خدا از شما فیزیک دان ها میپرسه چیکار باید بکنه.
جفتشون فهم غلطی داشتن و برداشت غلطی کردن از این کوانتوم.این قضیه فقط خدای ساعت ساز مسیحیت رو نقض میکنه.

ریشه این فهم غلط در 2700 سال قبل در غرب ترکیه و خود یونان و صرفا بخاطر فهم غلط مفهوم آیه که تو زبان سوریانی و عبری و ... مطرح بوده ،داره.مفهومی که حداقل 5000 سال قدمت داره و از پیامبرانی مثل حضرت ابراهیم به عنوان مبنای معرفت بشری معرفی شده بود.تو قرآن هم همین مبنا برای معرفت شناسی معرفی شده.همین مفهوم آیه اومد تو یونانی شد آرخه.یعنی اینا فکر کردن حقیقت عالم تو ماده اولیه هر چییزه.
از همون زمان تا الان دنبال همینن.ریسمان های انرژی آخرین چیزیه که بهش رسیدن در حد فرضیه.ولی میبینی که به حقیقت عالم پی نبردن که هیچ منکر خدا هم شدن.چون اون فهم اولیه غلط بوده.

این موارد رو دانشگاه امروز ما نمیدونه.
یه سوال میپرسم اگر خواستی جواب بده »
چرا فلسفه اسلامی جلوی فلسفه غربی واقعا حرفی برای گفتن نداره، چرا اینقدر ضعیفه؟
این بخاطر ما هستش که مثلا از قبل تلاش نکردیم تعاریف خوبی بوجود بیاریم یا اینکه کلن اسلام نمیتونه فلسفه رو هضم کنه؟
این رو هم از دوستی داشتم که فلسفه خیلی میخوند و خیلی باهم صحبت میکردیم برداشت کردم.البته نگفت اینجوریه من خودم برداشت کردم.
کلن فلسفه چیه من نفهمیدم هنوز :D هم خییییلی سخته و هم خیلی مسخرست مثلا سر یک واژه میشه یک کتاب فلسفی نوشت :D باحاله :D
 

Uchiha Itachi

عضو جدید
یه سوال میپرسم اگر خواستی جواب بده »
چرا فلسفه اسلامی جلوی فلسفه غربی واقعا حرفی برای گفتن نداره، چرا اینقدر ضعیفه؟
این بخاطر ما هستش که مثلا از قبل تلاش نکردیم تعاریف خوبی بوجود بیاریم یا اینکه کلن اسلام نمیتونه فلسفه رو هضم کنه؟
این رو هم از دوستی داشتم که فلسفه خیلی میخوند و خیلی باهم صحبت میکردیم برداشت کردم.البته نگفت اینجوریه من خودم برداشت کردم.
کلن فلسفه چیه من نفهمیدم هنوز :D هم خییییلی سخته و هم خیلی مسخرست مثلا سر یک واژه میشه یک کتاب فلسفی نوشت :D باحاله :D

سلام، من فکر می کنم علت این موضوع محدودیت است. احتمالاً می دونید که پس از رنسانس در فلسفه غربی انسان بود که در محوریت قرار گرفت. این محور قرار گرفتن موجب شد که تمامی علوم تجربی قابلیت حضور در فلسفه رو پیدا کنند و فلسفه دیگر محدودیتی نداشت و فلسفه غربی می توانست با گرد بودن زمین، تکامل و تئوری نسبیت و ... کنار بیاید، هضم کند و جلو برود اما در این سو در جوامع محوریت با یکتاپرستی و اساساً فلسفه ای که بر پایه ی یکتاپرستی از آن جا که به دانش بسیاری نیازمند است به راحتی نمی تواند پیشرفت کند و از هر علم تجربی که بشر کشف می کند اضافه کند چرا که استفاده از دانش تجربی محدود می تواند منجر رسیدن به نتیجه ای گاهاً شاید خلاف یکتاپرستی باشد برسد که خود به احتمال زیاد منجر به عقب نشینی فلسفه در برابر دین خواهد شد و فلسفه می بایست خود را با مذهب هماهنگ کند که خود روند پیشرفت را به جای خود کند خواهد کرد.
 

F.A.R.Z.A.D

متخصص مباحث اجرایی معماری , متخصص نرم افزار Archi
کاربر ممتاز
یه سوال میپرسم اگر خواستی جواب بده »
چرا فلسفه اسلامی جلوی فلسفه غربی واقعا حرفی برای گفتن نداره، چرا اینقدر ضعیفه؟
این بخاطر ما هستش که مثلا از قبل تلاش نکردیم تعاریف خوبی بوجود بیاریم یا اینکه کلن اسلام نمیتونه فلسفه رو هضم کنه؟
این رو هم از دوستی داشتم که فلسفه خیلی میخوند و خیلی باهم صحبت میکردیم برداشت کردم.البته نگفت اینجوریه من خودم برداشت کردم.
کلن فلسفه چیه من نفهمیدم هنوز :D هم خییییلی سخته و هم خیلی مسخرست مثلا سر یک واژه میشه یک کتاب فلسفی نوشت :D باحاله :D

سلامممم.

سوال واقعا به جایی بود.

بخاطر اینه که اسلام فلسفه نداره.و این حسنه برای اسلام و نه ضعف.
پولس مقدس که اولین انجیل رو به زبان یونانی نوشت اومد مسیحت رو منطبق بر متافیزیک (همون فلسفه) کرد.این اقنوم سه گاه مسیحیت یعنی پدر و پسر و روح القدس همون اقنوم سه گاه متافیزیکه(کلمه و عدد و عنصر که هر سه تاشون اعتباریات ذهنه)...اول انجیل یوحنا اومده که اول خدا بود و غیر خدا هیچ نبود.خدا کلمه بود و غیر کلمه هیچ نبود....یعنی خدا در حد یک مفهوم ذهنی فروکاست داده شد.چند ده قرن بعد وقتی نیچه به عنوان اولین نفر (تحت تاثیر داروین)به متافیزیک و تلقی های افلاطون حمله میکنه در واقع به همین کلمه حمله میکنه و تو اون کتاب اراده معطوف به قدرت خودش زیرآب کلمه رو میزنه بعد میگه خدا مُرد.
اول دو هزارقبلش خدا در حد کلمه فروکاست داده شده بود که زمان نیچه ،خودش و بعدش اشخاص دیگه ای مثل هایدیگر و ویتکناشتین و دریدا تو اون بازی های زبانی رسما خدا و اخلاق و چشم انداز گرایی و ... که همش در حد کلمه بود رو میزنن و حذف میکنن.
حالا خیلیا جوابی که فلسفه بخصوص انگلیسی ضد مسیحیت داده رو میان بر علیه اسلام بکار میبرن.مسیحیت بخاطر انطباقش با فلسفه به این وضع افتاده.

---------------------------
سوال؟.......پس اینی که تحت عنوان فلسفه اسلامی مطرحه چیه؟

بخش گسترده ایش حکمته و بخشیش هم مباحث خلط شده با فلسفه ست(همون انطباقی که گفتم)...مثلا اسفار اربعه ملاصدرا چهارچوب نظریش همون مُثُل افلاطونه.فقط چهارچوب مفهومیش تفاوت داره.(در کل یکم ضعیف تر هم هست)

چر ا انسان های بزرگی مثل ابن سینا و سهروردی و فارابی و شخص ملاصدرا و ... متوجه شرک بودن اساس فلسفه نشدن؟(چون متافیزیک تثلیث داره)....به این دلیل که متون ترجمه شده یونانی رو میخوندن.با مفاهیم پایه یونانی آشنا نبودن.کل انحراف فلسفه به دلیل فهم غلط یک مفهوم بود.بعد دوباره هزار سال بعدش اون فهم غلط اونارو غلط تر فلاسفه خودمون فهم کردن.چون این متون ترجمه میشده.معلوم نیست چطور باید فهمونده بشه این مطلب که متون فلسفی رو نباید ترجمه کرد.بلکه باید اصل مفاهیمش شناخته بشه.

مثلا این سینا خیلی جاها بین یه عارف یهودی به اسم فلوطین و اون فیلسوف یونانی یعنی افلاطون خلط میکرده.اینو با اون اشتباه میگرفته.مطالب اینو به اون نسبت میداده و مطالبه اونو به این

حالا اسلام پس چطور تبیین حقیقت میکنه؟بقول اون دوستمون تو تاپیک نقد داروینیسم ممنوع که تازه پست گذاشته ،صرفا بحث کلامی میکنه؟

اسلام حکمت داره.حکمت مقدم بر فلسفه بوده.فلسفه مولود حکمته.فلسفه انحرافی بوده بر مسیر حکمت.
خدارو شکر آدم دقیقی هستید.این دو تا جمله من رو روش دقت کن.
-هم فلسفه و هم حکمت بر یک مفهوم استوار هستن.یعنی اساسشون یک مفهومه.و جفتشون میخوان این مفهوم رو در پدیده های علم تبیین کنن.حکمت بر پایه مفهوم <آیه> استواره.فلسفه بر پایه آرخه و تو یه تلقی آیدوس استواره.این آرخه و ایدوس یا ایده (این همون کلمه ایه که ما خیلی الان بکارش میبریم.مثلا میگیم از فلان چیز ایده گرفتیم.تو رشته ما خیلی استفاده میشه و کلا تو رشته های هنری) همون کلمه آیه هستن منتها با یه فهم متفاوت.متوجه منظورم شدید؟یعنی فلسفه اساسش بر مفهومیه که از زبان سوریانی و عبری وارد یونانی شده منتها بایک فهم متفاوت.اینه که میگم فلسفه مولوده حکمته.حالا این مولود فهمش متفاوت شده.

حالا این انحراف فهم چطور بوده؟من با یه مثال توضیح میدم:

سعدی به عنوان یک حکیم میگه:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار....هر ورقش دفتری ست ،معرفت کردگار

شما نشستید پای یه درخت که یهویی یه برگ درخت نظرتون رو جلب میکنه و شما رو به این فکر میندازه که چیستی و چرایی وجود این برگ چیه.(کار فلسفه و حکمت تبیین چیستی و چرایی هر پدیدست دیگه)
حکمت به شما میگه که در این برگ نشانه ای(به زبان سوریانی بخوایم بگیم آیه ای)حبس شده که اون نشانه حقیقت وجود این برگه و در واقع برگ بخاطر اون نشانه خلق شده.
فلسفه آرخه پایه به شما میگه برگ رو بزار زیر میکروسکوپ و ماده اولیه ش رو پیدا کن.در واقع فیلسوفان ملطی که تو غرب ترکیه زندگی میکردن 2700 سال پیش اگه خوشبینه بخوایم بگیم مفهوم آیه رو اینطوری فهم کردن.فکر میکردن تلقی سوریانی ها از آیه این بوده.در صورتی که این کجا اون کجا.جالبه بهتون بگم تمام تلاشی که تو فیزیک میشه و همچنین تو علومی مثل زیست شناسی و شیمی و ... همش بر پایه این پرسشه.

تو تلقی دیگه فلسفه که گفتم اساسش بر ایده ست میگه چیستی و چرایی وجود پدیده ای مثل برگ درخت چیز جز دیوار معنا در اون برگ نیست.افلاطون اسم این رو گذاشته ایده.این یکم به آیه نزدیکه ولی فاعل توش حذف شده.معنا متفاوته با نشانه.اینکه الان تو حوزه یه سریا فکر مکینن افلاطون پیامبر بوده بخاطر اینه که اینا هم منظور افلاطون رو متوجه نشدن.اینی که بهتون گفتم یه جریان قویه تو غرب که 2400 سال بعدش ازش کمونیسم فعلی در اومده.البته با فراز و نشیب های خیلی زیاد.

کلن فلسفه چیه من نفهمیدم هنوز
:d
هم خییییلی سخته و هم خیلی مسخرست مثلا سر یک واژه میشه یک کتاب فلسفی نوشت
:d
باحاله


رنه دکارت میگه معرفت درختیه که ریشش متافیزیک(فلسفه) و تنش فیزیک ،شاخه هاش علوم،برگ هاش هنر و میوه ش تخنه ست(تکنولوژی)

خیلی از ماها تو رشته ای که درس میخونیم که در واقع این رشته شاخه ای از این درخت معرفته،آیا به این توجه میکنیم که ارتباط رشته تحصیلی ما با تنه درخت یعنی فیزیک و زیشه درخت یعنی متافیزیک یا فلسفه چیه؟
یعنی لازمه که چیستی و چرایی رشته تحصیلیمون رو بدونیم دیگه.ولی تلقی الان چیه؟جایگاه فلسفه و فیزیک رو تو رشته خودمون نمیدونیم.و ارتباط رشته مون با رشته های دیگه رو نمیدونیم.یعنی کاملا گسسته ست تلقی هاییی که وجود داره.

تازه بعدش باید بپرسیم که وضعیت فلسفه اونطور که تو بالا توضیح دادم خرابه.پس تکلیف رشته هایی که ما توش درس میخونیم چی میشه.چون ریشه انگار خرابه.مثلا وضعیت روانشاسی.جامعه شناسی-اقتصاد.علوم سیاسی-اخلاق و ...

اونی که میگی سخته خب بخاطر اینه که فیلسوف نمیتونه با کلماتی که عوام استفاده میکنه فلسفه ببافه.ولی اونا یه هنری دارن اون حرفای قلمبه سلمبه رو میبرن تو قالب هنر و سینما و ازش فیلم میسازن.مثلا همه فلسفه هایدیگر (کلا کتابای هایدیگر رو فقط دانشجوهای دکترای فلسفه میتونن بخونن تازه اگه بفهمن) و بخشی از فلسفه سارتر و همه تلقی های داروین و یکمی هم از وحدت وجود ابن عربی رو شما میتونید تو فیلم لوسی ببینید.

(در مورد اون مثال برگ هم بگم یه جور دیگه هم میتونم مثال بزنم که بهتر متوجه بشید اگه خواستید توضیح میدم)

در مورد ارتباط فلسفه و علوم مختلف و تبیین حقیقت تو این وب توضیح دادم تا حدودی:

فلسفه عشق
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا همینجاش با پیشرفت علم(فرض قبول کنیم اینی که تا الان بهش رسیدن علم باشه) چه گلی به سر بشریت زدن که بخوان از این به بعد بزنن.همین یه سیاره رو لجن کشیدن کافیه بزاریم بقیه سیاره ها و کهکشهان ها دست نخورده باقی بمونه:)
یه نمونه از گل هاش اینه که الان شما تو یه شهر دیگه می تونی با من تویه شهر دیگه بشینی درمورد گلهای زده شده به سر بشریت بحث کنی و نفی شون کنی!
می تونین از خدا بپرسین که چرا وقتی فرشته هاش همین پیش بینی رو کردن به حرفشون گوش نداد...
بشخصه ازین کنجکاوی بشر لذت می برم... ازین که قوانین هستی رو کشف کنه و مرزهای آگاهی خودش رو گسترش بده.... از تاریکیها به سوی روشنایی.... شما دوس داری با یه جور سیر و سلوک معنوی همه چی یهو گل و بلبل بشه من اینو عملی نمی بینم... اون هم درمورد گونه ای که حتی از اسم خدا هم بدترین سوءاستفاده ها رو کرده چرا سوءاستفاده از علم برام غیر طبیعی باشه و به نفی علم برسه؟
من اگه خدا بودم ازین همه کنجکاوی و تلاش لذت می بردم مثل مادری که به بچه هاش نگاه می کنه... شاید خدا هم از مسیری که بشر به سمت آگاهی طی می کنه لذت می برده وگرنه بعیده بشری که در زمین فساد بپا می کنه و خون می ریزه رو براش شانسی قائل بشه
.
.

کلن بی خیال از دین و خدا، بنظرم قبل از بوجود اومدنمون (اگر دنیا بر اساس عدالته و اگر خدایی وجود داره که عادله) قطعا از ما سوال پرسیدن که آیا این Opportunity (موقعیت) رو میخواید یا خیر که مثلا موقتن یه دوره ای تست میشید بعد اگر خوب بودید نهایت لذت رو فراهم میکنیم واستون؟ نسبت موفقیت هم گذاشتن 90 به 10 یعنی بیشتر به نفعتون هست کار بد کنید 1دونه نوشته میشه کار خوب 10تا !
اینکه الان یادمون نمیاد بخاطر اینه اون سوالات رو زمانی ازمون پرسیدن که مثلا میگم "روح" بودیم.یا یک جنس دیگه ای،بعد از مردنمون شاید یادمون بیاد
مثل وقتی از خواب پا میشی چیز زیادی یادت نمیاد،ولی فردا که میخوابی،اون خوابهایی که قبلا یادت نمیومدن یادت میان!!! خیلی واسه من اتفاق افتاده!! یا مثلا تو خواب میرم مرحله 2 یا 3 چون قبلا 1 رو رفتم،از موقعی که ذخیره شده ادامه می دم :D

بعد هم اینکه بریم تو آشغال دونی و بعدش هیچ و پوچه هم من قبول ندارم! اگر قرار بود هیچ و پوچ باشه، اصلا دلیلی وجود نداشت که قوانین فیزیک با این دقت در جهان نوشته بشه یا مثلا فاصله زمین از خورشید دقیقا مقداری باشه که با 2درصد جا به جای به کل حیات نابود می شد یا خیلی مسائل دیگه.مثل این میمونه که من (خالق) برم بهترین ماشین جهان رو بسازم که با بنزین کار کنه،ولی باک بنزین واسش نزارم کلا پمپ بنزین نزارم!! خو مگه نفهمم؟! مگه احمقم؟! (نامرده هرکی بگه آره هستی :D )
آره هستی :biggrin:
.
.
من اومدم حرفاتونو خوندم....میترسم:(
:w24:
 

zahra mohsenian

کاربر بیش فعال
سلام
دوستان من بشدت از مرگ می ترسم، شاید تا چند سال پیش اصلا به مرگ فکر هم نمیکردم ولی کم‌کم این فکر افزایش یافت، اول یه بار در ماه، بعد یه بار درهفته، بعد یه بار در روز و الان میتونم بگم هر لحظه به مرگ فکر میکنم، خیلی وحشتناکه. خیلی می ترسم، دلم نمیخواد بمیرم، دلم نمیخواد نزدیکانم بمیرن، مادرم و همینطور پدرم با اینکه رابطم باهاش زیاد خوب نیست، نگرانشونم، از همه بیشتر نگران خودمم. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم شاید همین لحظه یا شاید 30 سال بعد تو یه صبح یه روز سرد پاییزی بمیرم، بعدش چی میشه؟ نیستی مطلق؟ اینهمه خاطره، تجربه، یادگیری، همش هیچ و پوچ؟ یا اینکه میریم یه دنیای دیگه و برزخ و اینجور چیزا؟ اگه اینجور باشه هم که دخلم اومده چون نه نماز خوندم، نه روزه گرفتم تو عمرم نه چیزی، تقصیر من چیه خب کلا تو فامیل ما به این چیزا اعتقادی وجود نداره. خیلی از مرگ و مردن می ترسم به حدی که کار روزمره من مختل شده. اون لحظه که آدما جون میدن چی جوریه؟ درد داره؟ آدم رو که میذارن تو قبر خیلی تاریکه، آدم خفه میشه اونجا خب. اگه یه وقت دوباره زنده بشیم چی؟ بعدش میگن جسد آدم باد میکنه، کرم میوفته، اون موقع آدم کجاست؟ بهتر نیست بگیم جسدمونو بسوزونن؟ دوستم میگه بعد از مرگ درست مثل قبل از تولد هست. وقتی بمیری انگار اصلا وجود نداشتی. خوبیش اینه خودت هم نمیفهمی فقط واسه همیشه خاموش میشی. سوال دیگه ام اینه چرا پدر و مادرها بچه دار میشن که بچه هاشون یه روز بمیرن؟
اصلا گرخیدم با این متن :sweatdrop:اینکه به مرگ فکر میکنین خیلی خوبه ولی نزارید زیاد پیشروی کنه وگرنه ناامیدی زیادی براتون داره...بنظر من وقتی انسان احساس پوچی کنه بیشتر به مرگ فکر میکنه,دیدتونو مثبت تر کنید,شادتر باشید,طوری بشید که اسم خدا باعث طپش(تپش)قلبتون بشه..اینقدر عذابهای آخرت رو پیش خودتون وحشت اور نکنید برزخ و این جور مسائل هست مگه میشه نباشه ولی خدا خودش گفته از هر کسی به اندازه تواناییش خوب بودن زندگی دنیویشو میخوام شما که کلا نماز نمیخونید خیلی بهتر از مایین که اسممون نمازخون هستش ولی خدارو مسخره کردیم هفته ای یا ماهی یه بار به سختی میخونیم:crying:ولی حداقلش نمازتون رو شروع کنید بنظر من توجیهتون که توی خانوادیه این مدلی بودین تا یه حدی قبوله خودتون برید دنبال هدف درست زندگیتون...اگه بچه به دنیا نیارن پس کلا آدمی نیست:surprised:پس زندگی نیست:eek:بیشتر اوقات بنظر منم زندگی خیلی مزخرفه انگار که مهره های شطرنجیم گاهی اوقات تحت سلطه یه نفر گاهی اوقات تحت سلطه دو رقیب:(ولی وقتی وارد زندگی شدیم پس باید به بهترین نحو ادامه اش بدیم
من خودم در اینباره زیاد پرسیدم خیلی ذکر گفتن که تو فرستادنش مداومت کنم به شما استغفار(استغفرالله)رو پیشنهاد میکنم:smile:برو داداش(آجی)دنیا دو روزه بخند تا میتونی:D
 

Similar threads

بالا