آخه خیلی جالب تعریف میکنید .....
خب کار جدیدم شده قصه گویی برا کودکان ناناز و شیرین
آخه خیلی جالب تعریف میکنید .....
چ اشکال داره اگه باشهبزرگوار درقسمت اخر صحبتهایت کمی تجدید نظر کن... مگه همیشه باید شرایط بر وفق مراد ما باشه
لابد اون کودک ناناز و شیرین منم دیگه؟؟؟خب کار جدیدم شده قصه گویی برا کودکان ناناز و شیرین
لابد اون کودک ناناز و شیرین منم دیگه؟؟؟
بزرگوار درقسمت اخر صحبتهایت کمی تجدید نظر کن... مگه همیشه باید شرایط بر وفق مراد ما باشه
70 درصد روزای دبیرستان......................خدایی هم هیجان داشت هم خوش میگذشت یادش بخیر!
بزرگوار خطابم به دوست قبلی بود نه شماهمون مبنکر فراری دادن دوستان از مدرسه
شایدالبته اگه کودک درونت خیلی دلش قصه میخواد مشکلی نیست
.........بعضی وقتا هم که دیگه فرار تکراری می شد دوستان خلاقیت به خرج می دادن ولی چون بد اموزی داره یکی شو می گم: یکی پیدا می شد چسب می ریخت تو قفل کارگاه . بعدشم همه مثل صاحبان عزا وایمیسادیم تو راهرو که این چه وضعیه چرا در و باز نمی کنین بریم به درسمون برسیم؟
بعضی وقتا هم که دیگه فرار تکراری می شد دوستان خلاقیت به خرج می دادن ولی چون بد اموزی داره یکی شو می گم: یکی پیدا می شد چسب می ریخت تو قفل کارگاه . بعدشم همه مثل صاحبان عزا وایمیسادیم تو راهرو که این چه وضعیه چرا در و باز نمی کنین بریم به درسمون برسیم؟
....بچه درسخون بودید دیگه؟؟اینکه خیلی خوبه... منو دوستان نارنجک دستی با دز پایین میترکاندیم..که کل بچه های مدرسه را بفرستن خانه... اخه مغز یه حدی داره... هر چند مدرسه دولتی باشه
چ دقییییقحدود 100 ساعت غیبت غیر مجاز و فرار تو پیش دانشگاهی
انضباط20
....بچه درسخون بودید دیگه؟؟
حدود 100 ساعت غیبت غیر مجاز و فرار تو پیش دانشگاهی
انضباط20
بله چه جورم..هم درس میخوندم..هم شیطونی درست و حسابی میکردم که گفته هایم شاهد هستن... من از یه درس که خیلی خوشم میومد هندسه بود... کاری کرده بودم که معلم تا میخواست چیزی بگه...به من نیگاه میکردو میگفت خواهشا دوستان را کنترل کن... اخه خیلی مظلوم بودم... فکر میکرد من هیچ کاره بیدم.. در صورتی که خودم رهبرشون بودم.
ای بابا اتفاقا امروز ذکر خیرش بود که حتی یادم نیس چند بار فرار کردم ..
یه بار خیلی با حال بود سوار سرویس نشدم که نرم مدرسه .با دوستام قرار اشتیم بریم کوه ..توی راه معلمم که هر روز سوار سرویس من میشد وهمون روز هم باهاش کلاس داشتم منو از اون ور خیابون دید ..من هی بر میگشتم اونم سـیریش .........وسط خیابون داد میزد فلانی ...سرویس کو پس ....
منم فرار کردما ...اصلن یه وضعی عاغا ...
ایول...من که در دوران پیش دانشگاهی بین تعطیلات دو نیم فصل میرفتم مدرسه...
چ دقییییق
ما همش تو ذمین فوتبال بودیم
بازیکن فوتبالی؟
چه تیمی؟
در اییین حد؟؟؟ بابا ای ولا داریداتفاقای خوب همیشه تو ذهن آدمن
مثلا این خاطره ک دوم دبیرستان ترم اول ی مدرسه بودم بدلیل فرارهای مکرر ترم دومشو جای دیگه تبعیدم کردند
اتفاقای خوب همیشه تو ذهن آدمن
مثلا این خاطره ک دوم دبیرستان ترم اول ی مدرسه بودم بدلیل فرارهای مکرر ترم دومشو جای دیگه تبعیدم کردند
بازی میکردم... ولی نامردا از بند پ استفاده کردن منم بی خیال شدم... تا جوانان پاس سابق رفتم.. ولی نشد.. النم بوکسورم... در خدمتم
خلاصه این سریال فرار از مدرسه من هر روز هیجان انگیز تر و بهتر از روز قبلش برگزار میشد.
دوران راهنمایی یه ناظم داشتیم..ماشالا خیلی درشت بود... و فقط لگد میزد به بچه ها... منم نوش جان کرده بودم.. براش نقشه کشیدم.. چقدر باحال بود.. یه روز به بهانه اب خوردن از کلاس جیم زدم... رفتم ابدارخانه گفتم برا فلان معلم یه پارچ اب میخوام... طرف هنگ کرد ولی گفت باشه اشکالی نداره...منم دیدم ناظم خشن داره میاد... پله ها را خیس کردم... یه جا مخفی شدم.. همین که ناظم امد.. دیدم پله ها را با سرعت نور داره سر میخوره میاد پایین... چقدر دلم خنک شد.
منم یه بار پیش دانشگاهی تبعید شدم ..
ولی حال میده احساس شیطونی بیشتری میکردم ..
معلما هم جدا میشوندم منو .
انگار جذام داشتم ..
اگه یه روز بفهمه حتما میاد نصفت میکنه ..خلاصه این سریال فرار از مدرسه من هر روز هیجان انگیز تر و بهتر از روز قبلش برگزار میشد.
دوران راهنمایی یه ناظم داشتیم..ماشالا خیلی درشت بود... و فقط لگد میزد به بچه ها... منم نوش جان کرده بودم.. براش نقشه کشیدم.. چقدر باحال بود.. یه روز به بهانه اب خوردن از کلاس جیم زدم... رفتم ابدارخانه گفتم برا فلان معلم یه پارچ اب میخوام... طرف هنگ کرد ولی گفت باشه اشکالی نداره...منم دیدم ناظم خشن داره میاد... پله ها را خیس کردم... یه جا مخفی شدم.. همین که ناظم امد.. دیدم پله ها را با سرعت نور داره سر میخوره میاد پایین... چقدر دلم خنک شد.
معلم زیستمونو مسخره کردم عییییییین خودش
یکی از بچه های بووووووق فیلم گرفت نشون معلم داد
معلم کلی خندید و با خنده ی صفر خوشششگل واسم گذاشت
یادش بخیر
حس میکردم شیطون ترین پسر دنیام