آي آزادي!
اگر روزي به ســـرزمين من رسيدي،
اين بار توي دهان هيچـكس نزن،
وعده ي توخـــــالي نده،
از سازندگي و آباداني بگو.
از تعهــــد كور نگو ،
از تخصص و دانش و شور بگو.
آي آزادي!
اگر روزي به سرزمين من رسيدي،
با شادي بيا ,
با چادر سياه و تحجر و ريش نيا،
با مارش نظامي و جنگ نيا ،
با آواز و موسيقي و رنگ بيا.
با تفنـــــگ هاي بزرگ در دست كودكان كوچك نيا،
با گل و بوسه و كتاب بيا.
از تقوا و جنگ و شهادت نگو،
از انسانيت و صلح و شهامت بگو. برايمان از زندگي بگو،
از پنجره هاي باز بگو،
دلهاي ما را با نسيم آشتي بده،
با دوستي و عشق آشنايمان كن.
آي آزادي ،
اگر به سر زمين من رسيدي ،
بر قلبهاي عاشق ما قدم بگذار ،
مهرت را در دلهاي ما بيفكن تا آزادگي در درون ما بجوشد و تو را با هيچ چيز ديگري تاخت نزنيم.
با هر نفس يادمان بماند كه تو از نفس عزيز تري!
بدانيم كه آزادي يك نعمت نيست،
يك مســـــــئوليت است !!
به ما بياموز كه داشتن و نگهداشتن تو سخت است!
ما را با خودت آشــــنا كن، ما از تو چيز زيادي نمي دانيم.
ما فقط نامت را زمزمه كرده ايم.
ما به وسعت يك تاريخ از تو محـــــروم مانده ايم.
اي ناديده ترين !
اگر آمدي با نشـــــاني بيا كه تو را بشناسيم ..
آخر مي داني ؟
بهاي قدمهاي تو بر اين خاك خون هاي خوب ترين فرزندان اين سرزمين بوده است.
بهاي تو ســـــــنگين ترين بهاي دنياست
پس اين بار با آگاهي بيا. با آگاهي. با آگاهي..
اگر روزي به ســـرزمين من رسيدي،
اين بار توي دهان هيچـكس نزن،
وعده ي توخـــــالي نده،
از سازندگي و آباداني بگو.
از تعهــــد كور نگو ،
از تخصص و دانش و شور بگو.
آي آزادي!
اگر روزي به سرزمين من رسيدي،
با شادي بيا ,
با چادر سياه و تحجر و ريش نيا،
با مارش نظامي و جنگ نيا ،
با آواز و موسيقي و رنگ بيا.
با تفنـــــگ هاي بزرگ در دست كودكان كوچك نيا،
با گل و بوسه و كتاب بيا.
از تقوا و جنگ و شهادت نگو،
از انسانيت و صلح و شهامت بگو. برايمان از زندگي بگو،
از پنجره هاي باز بگو،
دلهاي ما را با نسيم آشتي بده،
با دوستي و عشق آشنايمان كن.
آي آزادي ،
اگر به سر زمين من رسيدي ،
بر قلبهاي عاشق ما قدم بگذار ،
مهرت را در دلهاي ما بيفكن تا آزادگي در درون ما بجوشد و تو را با هيچ چيز ديگري تاخت نزنيم.
با هر نفس يادمان بماند كه تو از نفس عزيز تري!
بدانيم كه آزادي يك نعمت نيست،
يك مســـــــئوليت است !!
به ما بياموز كه داشتن و نگهداشتن تو سخت است!
ما را با خودت آشــــنا كن، ما از تو چيز زيادي نمي دانيم.
ما فقط نامت را زمزمه كرده ايم.
ما به وسعت يك تاريخ از تو محـــــروم مانده ايم.
اي ناديده ترين !
اگر آمدي با نشـــــاني بيا كه تو را بشناسيم ..
آخر مي داني ؟
بهاي قدمهاي تو بر اين خاك خون هاي خوب ترين فرزندان اين سرزمين بوده است.

بهاي تو ســـــــنگين ترين بهاي دنياست
پس اين بار با آگاهي بيا. با آگاهي. با آگاهي..