آرزوهای گمشده...

amir fadaie

عضو جدید
از زمین تا خدا . . . سه تا نقطه

روزها لحظه ها . . . سه تا نقطه



جای تنها گلوله ای خالی

عشق بی انتها . . . سه تا نقطه



گام ها روبه آسمان می رفت

مرد بی ادعا . . . سه تا نقطه



ما گرفتار نان و او آفاق

این کجا ، و آن کجا . . . سه تا نقطه



کاش می شد دوبال معراجی

تا خدا پا به پا . . . سه تا نقطه



دشتهایی پر از شقایق ها

جای پای خدا . . . سه تا نقطه



شهد شیرین بوسه ای گیرا

تا خدا تا فنا . . . سه تا نقطه




زندگی پشت آخرین لبخند

ختم این ماجرا . . . سه تا نقطه
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گروس عبدالملکیان


دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد!
 

noom

عضو جدید
به روی خودم نمی آورم
و به چشمانم می گویم که این امری عادیست
اما قطرات چشمانم با فریاد
به پایین می خزند
تا به من بقوبولانند که
دیدن تو و لرزیدن دلم هیچم عادی نیست.
 

amir fadaie

عضو جدید
در عصر ما خدا فقط

در واژه های غریب خدایی می کند

میزان خود فروشی به اعلاء رسیده است

اینجا فقط تبعیض چاره می کند

سیمای خود بپوش ، با چهره بند فریب

در این میان تو نیز ، از خویش خود بگریز

اینجا فقط زمین، مام من و تو نیست

یک قطعه از دل است در عصر آهنین

بنگر که این خطوط پر رنگ می شود

نام من و تو نیز بر سنگ می شود

بنگر که آسمان رنگ تهی گرفت

وقتی که خون چکید وقتی دلی گرفت

آری فقط خدا یکرنگ و بی ریاست

در عصر آهنین ، تقدیر ما سیاست

در شعر زندگی، در بیت بندگی

هر لحظه هر کجا ، تردید ما رواست

آری فقط خدا با دردم آشناست
 

samis48

عضو جدید
گاه دنیا آنقدر بزرگ میشود که از دلتنگیم خنده اش میگیرد! وگاه من آنقدر کوچک میشوم که به چشم دنیا نمی آیم!
اما سیب زندگی ام هنوز به چرخ هزارم نرسیده!
– یک روز من بزرگ خواهم شد –
!






www.samis48.blogfa.com
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل خوشی هایت را
به دیوار
سنجاق بزن !

همین روزها
خیال کن
از آغاز
خاطره بودی ...

این سراشیبی
شروعٍ پایان است!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته


تور ا در لحظه های ساکت انتظار گم کرده ام....ايا اميدي به امدنت هست؟
 
  • Like
واکنش ها: floe

گلابتون

مدیر بازنشسته
صدایم کن صدایت پر ز نور است
صدایم کن صدایت پر ز دریاست
صدایم کن دلم این جا تنهاست
صدایم کن که امروزم مباداست
 

faramarzjan

کاربر فعال
رفتى
بدون ِ خداحافظى
اما دلم نشكست!
چون می‌دانستم
«دلى از سنگ ببايد به سر ِ راه ِ فراق»
رفتى
و حسرت ِ آن نيم نگاه ِ آخر بر دلم ماند
اما دلم نشكست!
چون می‌دانستم
«روى ار به روى ما نكنى حكم از آن تُست»
رفتى
و سراغم را هم نگرفتى!
اما دلم نشكست!
چون می‌دانستم
«نه عجب كه خوبرویان بكنند بى‌وفایی»
می‌دانی از چه دلم شكست؟
از اين‌كه وقتى مي‌رفتى باران می‌بارید!
با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت
بدون آنكه ببينى
بدون ِ آنكه كسى ببيند
خاك ِ راهت را سرمه‌ی چشمانم كنم
اما اشك ِ آسمان رد ِ پایت را شست و رفت!
با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت
بوی بودنت را در آغوش مي‌گيرم
باران آن را هم شست و رفت
حالا من مانده‌ام و
کاسه‌ی آبى كه آورده بودم پشت ِ پایت بريزم!
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی است کمی خسته شوی
کافی است کمی بایستی . . . .

از : گروس عبدالملکیان
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردن امر ساده ای ست
و از زندگی کردن بسیار آسان تر است

تمام خفقان مرگ
در مقابل یک شک
در مقابل یک حرص
در مقابل یک ترس
در مقابل یک کینه
در مقابل یک عشق

هیچ است
مردن امر ساده ای ست
و در مقابل خستگی زندگی
چون سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و...
و دیگر هرگز باز نمی گردیم...

(نادر ابراهیمی)
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
لیوان چای روی میز

در انتظار یک بوسه است

نه تو می آیی

و نه او گرم می ماند

چه گناهی دارد

سماوری که داغ دیده است

(کیوان مهرگان)
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمامی راه را با تو بودم
تمام اسکله ها
باران ها
بادها
تمامی راه را با تو بودم
وقتی که چون پرنده ای تبعیدی
زمین را ترک می گفتم
و
بالی با من نبود
وقتی که در اشکم ، چون شمعی فرو می رفتم
و
مومیایی شده
خاموش می شدم ...
تمام طول سفر کنار تو گام می زدم
کجا بودی تو ؟

(شمس لنگرودی)
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آغاز آسمان آبی نبود
تو در آن نگریستی
و
آسمان ابرش را بارانید
و دریا طوفانش را بارید
چشمانت را از من نگیر
تا اندوهم را بگریم ...



ضیا موحد
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز

دریا بالا آمد


آنقدر که


در قاب پنجره جای گرفت


نمی دانم


شاید هم پنجره پایین رفت


تا دریا را به من نشان بدهد


بالاخره از این اتفاق ها می افتد


وقتی که تو باشی.


حالا که نیستی


من به پرندگان حق می دهم


که نخوانند


همین طور به خورشید


که مضحک و منگ


مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد...


رسول یونان
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گل های باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دست های سپیدش را
به آب می بخشید​
دلم برای کسی تنگ است
که آن دو نرگس جادو را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
در همه حال
همیشه در همه جا
آه با که توان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی…
دگر کافی ست


حمید مصدق​
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها
من همان پری کوچک دریایی هستم
که صدایش را به ازای یک جفت پای زمینی فروخت..
میدانی چقدر میخواهم بگویم دلم تنگت است..
آوازم را فروخته ام افسوس
 

safa_re5000

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من جا مانده از تاریخ

[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من آتشفشان خفته در خاکستر خویش است[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من در آستان خفتن و مرگ است[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من باروت نم دار است[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من یک ناقص الخلقه ست[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من خسته ست[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من دیگر نمیداند چه باید کرد[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من هر جا که ساید دست, ریشه پوسیده ست[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من آوازهایش گم شده[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من آوازهای نسل دیگر را مثال طوطی بی مغز می خواند[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من در فاصل فرهنگ می میرد[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من آهش گریبان گیر خود گشته[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من در تار و پود دفتر تاریخ قربانی ست[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من معتاد یک منجی ست[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من ای نسل من٫ موعود ما واهی ست [/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من همزاد تنهایی ست[/FONT][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نسل من میبیند اما ...[/FONT][/FONT]​
[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
عشق..اماپرنده ای زیبا وخوش پرواز و رنگین است در
این باغ پر اسرار و پراعجاز که از آن پرندگان زیباتر بسیارند،
عشق گل سرخی است و در آن جهان که من ساکن آنجا نیز هستم،
جز گل سرخ گل های خیال انگیزتر وشکوفاتر و معطرتر بسیار است،
گل صوفی نیز هست!
گل صوفی از گل سرخ زیباتر است،
عشق سرو است و آنجا درخت طوبی نیز هست
عشق درآغوش کشیدن است
درآغوش خفتن است
ودر آنجا در آغوش سوختن است،
درآغوش مردن است
جان دادن است و زنده گشتن است،
عشق خوابگاه است و درآنجا محراب است
عشق بستر است ودر آنجا دریا است
عشق فراز بام است ودر آنجا آسمان است
ودر آنجا ملکوت است...
عشق گرم شدن است و در آنجا گداختن است،
عشق خواستن است ودر آنجا...
نمی دانم چیست؟
نمی دانم چه بگویم؟
کلمات را آنجا راه نمی دهند که بروند و ببینند و برگردند و
برایت حکایت کنند...
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم همان سکوت همیشگی...

سالها گذشت از روزهای پر جوانی!!!
سالها گذشت از غرور و کبر و نازت ....
باز هم سکوت...؟
چه میشود تو را ؟؟؟
هنوز هم در پس این سالهای دور
نگاهت میگردد او را...؟!؟!؟
چه می خواهی ببینی که هنوز ندیده ای؟
آیا هنوز نشانه ها را میگردی؟؟؟
خسته نشده ای از گشتن و نیافتن؟!؟!؟
انتظار ....
تا کجای این داستان ادامه خواهی داد؟؟؟
صبر....!!!
ایوب را پشت سر گذاشته ای!!!!
دیگر برای چه؟؟؟؟
حداقل تکلیف مرا هم روشن کن...
تو که میدانی زندگی ام بسته ام به وجودت....چرا مرا با خود میکشانی....؟
رهایم کن....بگذار تو نیز رها شوی....
تو اگر خسته نیستی من خسته ام....!!!
می خواهی التماست کنم؟؟؟
التماست میکنم...من که چیزی برای از دست دادن ندارم...
التماست می کنم....کافی است لحظه ای از تپش بایستی....فقط لحظه ای....
مرا رها کن و برو....
مرا همین بس که شاید از سر رحم گذارش بر آرامگاهم افتد...
باور کن مرا همین بس است....
تو را نمیدانم؟!؟!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی از شبهای زیبا و دل انگیز بهار،که صدای تپش قلب گل صحرایی میرسید تا نک کوه
عطر گلهای شقایق رو نسیم سوار میشد
می پیچید توی دماغ شب و شب مست می شد
اونچنون مست که کم کم پای کوه خوابش می برد
روی یک صخره ی تیز تو کوه بلند
که از اون بالا میشد تا اون ور دنیا رو دید
زیر یک درخت بید
که لب چشمه تو کوه سالها یه لنگ پا واساده بود
یه پلنگ خال خالی بی صدا نشسته بود
با خودش فکر می کرد:
دل من غمگین یه چیزی توی دلم می لرزه یه غمی توی دلم می جوشه
این چیه؟ این چیه؟ این که تا مهتاب میشه توی من زنده میشه؟
مثل یک خاطره ی دور و فراموش شده تو سرم میجوشه
لرزشی توی رگم توی تنم توی مغزم توی قلبم میدوه
عین شبهای بهار نزدیک صبح که آدم یهو مور مورش میشه………




برداشتی از نمایشنامه ماه و پلنگ از شادروان بیژن مفید
 
آخرین ویرایش:

saina110

عضو جدید
کاربر ممتاز
شايد كه بيايي شايد كه برگردي شايد......
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
يا شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفرین ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!●
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خسته از بغض نگشوده ي شبانه ام


و پراز واژه ي تکراري تنهايي و اشک


آسمان گرفته است


دل من هم...


نگاه نمي کني


آرام آرام دور مي شوي


بغض آسمان مي ترکد؛


مي بارد


دل من هم...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی آرزوهای زیبا ادبیات 3

Similar threads

بالا