«« قطعه گمشده »»

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
sلام ..

با تشکر از دوستی که این نوشته ها رو بهم معرفی کرد
==================
قطعه گمشده

اثر شل سيلور استاين
==================

قطعه گم شده تنها نشسته بود ...
در انتظار کسی که از راه برسد
و او را با خود جایی ببرد





بعضی‌ها با او جور در می‌آمدند ...



اما نمی‌توانستند قل بخورند




بعضی دیگر قل می‌خوردند

اما جور در نمی‌آمدند



یکی از جور در آمدن چیزی نمی‌فهمید




دیگری از هیچ چیز چیزی نمی‌فهمید




یکی زیادی ظریف بود




و تالاپی پایین افتاد ...




یکی او را می‌ستود

و می‌رفت پی کارش...



بعضی‌ها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند




بعضی بیش از اندازه قطعه داشتند،

تکمیل تکمیل!



او یاد گرفت که چگونه از چشم حریص‌ها خود را پنهان کند.




باز هم با انواع دیگری روبه رو می‌شد

بعضی خیلی ریزبین بودند



بعضی‌ها در عالم خودشان بودند

و بی‌خیال می‌گذشتند

سلام !





 
آخرین ویرایش:

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
فکر کرد برای توجه دیگران خود را بیاراید ...



فایده‌ای نداشت...



این بار پر زرق و برق شد
اما با این کار خجالتی‌ها از سر راهش فرار کردند.



عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور در می‌آمد!





اما ناگهان ...
قطعه گم شده شروع کرد به رشد کردن !



و رشد کرد...



- من نمی‌دانستم تو رشد می‌کنی
قطعه گم شده جواب داد :
"من هم نمی‌دانستم."



- می‌روم پی قطعه گم شده خودم،
که بزرگ هم نمی‌شود ...



روزها گذشت تا یک روز،
کسی آمد که با دیگران فرق داشت
قطعه گم شده پرسید: "از من چه می‌خواهی؟"
- هیچ
- به من چه احتیاجی داری ؟
- هیچ
قطعه گم شده باز پرسید: "تو کی هستی؟"
دایره بزرگ گفت: "من دایره بزرگم"



قطعه گم شده گفت:
"به گمانم تو همان کسی باشی که مدتهاست در انتظارش هستم. شاید من قطعه گمشده تو باشم"
دایره بزرگ گفت: " اما من قطعه‌ای گم نکرده‌ام و جایی برای جور در آمدن تو ندارم"
قطعه گم شده گفت: "حیف! خیلی بد شد. چه قدر دلم می‌خواست با تو قل بخورم ..."
دایره بزرگ گفت: "تو نمی‌توانی با من قل بخوری. ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری"




- تنهایی؟
نه، قطعه گمشده که نمی‌تواند تنهایی قل بخورد
دایره بزرگ پرسید: "تا به حال امتحان کرده‌ای؟"
قطعه گم شده گفت : "آخر من گوشه‌های تیزی دارم. شکل من به درد قل خوردن نمی‌خورد"
دایره بزرگ گفت: "گوشه‌ها ساییده می‌شوند و شکل‌ها تغییر می‌کنند؛
خب، من باید بروم. خداحافظ!
شاید روزی به همدیگر برسیم ..."
و قل خورد و رفت




 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
قطعه گم شده باز تنها ماند
مدتی دراز در همان حال نشست



آن وقت ...
آهسته ...
آهسته ...
خود را از یک سو بالا کشید



تلپی افتاد...



باز بلند شد ... خودش را بالا کشید ...
باز تالاپ ...
شروع کرد به پیش رفتن ...



و به زودی لبه هایش شروع کرد به ساییده شدن ...
آن قدر از جایش بلند شد افتاد
بلند شد افتاد



تا شکلش کم کم عوض شد



حالا به جای اینکه تلپی بیفتد، بامپی می‌افتاد ...
و به جای اینکه بامپی بیفتد، بالا و پایین می‌پرید ...
و به جای اینکه بالا و پایین بپرد، قل می‌خورد و می‌رفت ...
نمی‌دانست به کجا، اما ناراحت هم نبود



همینطور قل خورد و پیش رفت...





تا...



به جای اینکه بنشینی و منتظر باشی تا کسی پیدا شود تا تو را کامل کند
خودت شهامت و جسارت پدید آوردن شکل را پیدا کن
و
افکار و دیدگاهت را تغییر بده
و انرژیت را صرف شکل دادن به
خودت کن.

"تلاش کن"

 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
ممنونم از دعوتت
فوق العاده بود و با اینکه قبلا بارها و بارها خونده بودم الان باز هم همون انرژی مثبت درونم تجدید شد
بازم ممنونم:gol:
 

shidokht777

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی بزرگ شدم...

وقتی بزرگ شدم

می خواهم هر کسی باشم

به جز یک پدر بد اخلاق

یک راننده اتوبوس بی حوصله

یک ادم عصبانی

یا یک ادم نا امید که با همه دعوا دارد

و یا یک ادم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد

خب مثل اینکه دیگر ادمی نمانده...

پس بهتر است فعلا بزرگ نشوم

تا ببینم بعد چه می شود
:w05:

---------------------------------------------------
شل سیلور استاین
 

Similar threads

بالا