معماری با مصالحی از جنس دل

Elham*92

کاربر بیش فعال
حرفهای من خاله زنکی اند! چون من زنم.
مرا متهم می کنند به اينکه خاله زنکی ام! که حرف از ماتيک و هايلايت و اپيل ليدی می زنم. که حرف از روش پخت فلان کيک می زنم. که حرف از آشپزی می زنم. حرف از بچه داری، زايمان، روسری ... .
آنکه مرا محکوم می کند، حرف از فوتبال می زند. حرف از ماشين، کامپيوتر، موشک، جنگ، خبر.
از ماشين و فوتبال او چيزی به من نمی رسد،
اما تمام حرفهای خاله زنکی من، نهايتاً برای اوست!
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
در این کرانه‌ی تلخ
تنها دست‌های توست که من را می‌فهمد
و بهار را با سرانگشت‌ آب‌های جهان
سر ریز می‌کند بر شاخه‌هایم،
تا هزار بار زنده شوم
از باد و باران
با هزار ستاره بر بال‌هایم.


چای بنفشه دم می‌کنیم
سرشار از عطر لیمو
که افشرده‌ایم بر نفس‌هایمان؛
زیر درخت نارنج...
و تو با من که اشک ریزانم سایه‌نشین می‌شوی!
دست‌های معجزه‌ات
عشق در آستین دارد
شیرین کن این کرانه‌ را!
تنها چشم‌های توست که من را می‌شناسد
و مرواریدباران می‌کند
سینی مرصع لحظه‌هایم را...


تنها قلب توست که با سنت دریا
من را به خواب‌های ماه می‌کشد؛
و تو دم به دم برایم می‌خوانی:
بهار که بیاید...
بهار که بیاید...
بهار که بیاید...
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اے ڪـاش !!

فــشـار . . .

غــصــہ . . .

غــم . . .

בرב . . .

واحـد و عــدد داشــتـ !!

کـاشـ . . .

قــابــلـِ قـیـاسـ و انــدازه گــیـرے بــــوב !!

آטּ وقــــت شــایــد ...

روزگــار بــا تــمــامِ بـے رحــمـے اش مـے فـهـمــیـد

بــر ســر یــک نــفـر چــقــدر آوار مـے ریــزد ...
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه کسے خواهد دید

مُردنمـ رـا بـے تو ؟

گاه مے ـاندیشمـ

خــَبر مَرگ مَرا با تو چه کــَس مے ـگوید ؟

آن زمان کـه خبَر مَرگ مَرـا میشنوے

روے خندـان تو رـا

کاشکے میدیدمـ!

شانه بالـا زدنت رـا

بـے قید

وَ تکان دادن دستت

که مُهمـ نیست زیاد

وَ تکان دادَن سَر

راستے ...

چه کسے باوَر کرد

جنگل جــان مرا

آتش ـعشق تو خاکستر کرد ؟!
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمے نویسَمـ …

کـه کـلـَمـات رـا آلـوده نـَکـنمـ بـه گناه…

گناهـے که از آن مــَن اسـت…

نمے نویسمـ …

تـا سُـکوت رـا بـیامـوزمـ ...

نـمـے نـویـسمــ ...

تـا احـساساتمـ رـا مَـحبوس کُـنـمـ ...

تا نخوانـے…

نـَدانـے …

کـه چـه مـے گـذرد ایـن روزـهـا بـَر مـَن !!

مـے خـنـدَمــ …

تا یـادَمـ بـمـانـَد …

تـَظـاهـُر بهـتـرین کار اسـت…!

تـا یـادَمـ نـرود …

کـه دیـگـران مـَرا خـنـدان مـے خـواهـنـد…

تـا یـادَمـ بــمانـد مـَن دیـگـر آن دُخـتر سابـق نـیستمـ …

شکسـتـه امـ …

روزـهـاے زیـادے اسـت کـه شکسـتـه امـ …

آن زمـان که لب بـه شـکـوه باز کـردمـ وُ گـفـتمـ خـَسـته امـ …

وَ آن ـهــا یـکـ بـه یـک رَفـتـنـد…

خـستـگـے ـهـایـَمـ رـا تـاب نـیـاوَردَنـد… وَ اکنـون ایـن مَـنـمــ!

ـهـمـان دختـر دلتنـگـے کـه دلـَش مـُدامـ شــور مـے زنـَد!

بگـذار ننویـسـَــمــ…

مــن …

لـَبـخــ: )ــنـد مـے زنَمــ ...
 

tahereh68

عضو جدید
یــِہ عـُمـْـر سـُکـوت کـَردَمـ . . .

בَر مـُـقابــِـل בادُ بےבاב ِروز ِگار

هـَر چے گــُـفـﭞ گــُفتــَـم چـَشم!

حالآ نـوُبـَـﭞ مـَـنـِـہ سـَـر ِش בاב بــِـکـِـشـَـمـ

غــُـر بــِـزَنــَم

هـِـے روز ِگآر ؟!

مے خوام خـِـرخـِـرَتـُـ بــِـجوُاَم !
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][SUP]لبریز سرگردانی ام...[/SUP] [FONT=arial, helvetica, sans-serif][SUP]نمیدانم چرا تقدیر...[/SUP]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][SUP]من و تو را...[/SUP][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][SUP]به یک بازی دعوت کرد...[/SUP][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][SUP]تو می دانی؟؟؟[/SUP][/FONT]

[/FONT]
[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هزاران بار در حریق چشمانت سوختم ای ماندنی ترین نگاه
هزاران بار در طوفان نیستیت گم شدم ای ماندنی ترین هستی
هزاران بار در ساز شعرت رنگ شدم ای فریبنده ترین شعر
هزاران بار از جام باده ات مست شدم ای لبریزترین مستی

حال به من بگو در...

زیباترین نگاه
ماندنی ترین هستی
فریبنده ترین شعر
ولبریز ترین مستی
چگونه فقط کوچه های ذهنم را
با خیال تو خوش کنم
چگونه؟

 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کنارِ لبانت، کناره می‌گیرم

وَ تمامِ حرف‌های دلم را
از دهان‌ات می‌شنوم
در فاصله‌ی پیشانیِ تو
تا سایه‌ات
جنگلِ سبزی‌ست
که پرنده‌های من
آنجا آرام می‌گیرند.
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عطر ِ تَنت روی ِ پیراهنم مانده . . .​
امروز بوییدَمَش عمیق ِ عمیق !​
و با هر نفس بغضم را سـنگین تر کردم​
و به یاد آوردم که دیگر ، تنت سهم ِ دیگری ست ..​
و غمت سهم ِ من !​
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستانم به شوق داشتنت،
هوا را در آغوش می کشند...
عطر تنت که از اتاقم کم شد،

ابرهای سیاهِ دلتنگی،آسمانم را بارانی کرد!
 

tahereh68

عضو جدید
نه شکارچی….! نه تفنگ…! نه تیر…!! هیچکدام نمیدانستند که پرنده برای بچه های خود غذا میبرد،قبول….! اما خدا
که میدانست!! نمیدونم ماجرای ما به کجا ختم میشه!خدا جونم تمومش کن،خسته ام…..​
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟

رویش از توست

بهار ، بهانه ، باران هم !

تو ...

فصل پنجم شاعرانه های منی ...!

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه ساعت ها را عقب بکش ...
جز ساعت دلت را !
می خواهم هر روز یک ساعت
بیشتر مرا دوست بدارد !
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بوی عطر تن تو


بیخود که نیست زمین چنین


سرگیجه گرفته است

پیاپی دور خود می پیچد

بوی عطر تن توست

که دیوانش کرده…
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دستانم به شوق داشتنت،

هوا را در آغوش می کشند...

عطر تنت که از اتاقم کم شد،


ابرهای سیاهِ دلتنگی،آسمانم را بارانی کرد!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران عشق...

باران عشق...

وای باران

باران،

شیشه ی پنجره را باران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور ،

وای باران ،

باران ،

پر مرغان نگاهم را شست.

خواب رویای فراموشیهاست!

خواب را دریابم،

که در آن دولت خاموشیهاست.

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

گر چه شب تاریک است ،دل قوی دار ،

سحرنزدیک است

باران

شیشه پنجره را باران شست.

 
بالا