معماری با مصالحی از جنس دل

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
رفتن نه به معنای رسیدن است و نه به معنای گذشتن.

نه می شود نامش را بگذاری سفر و نه می توانی بگویی که کسی که رفت دیگر بر نمی گردد.

نه می توانی انتظار آمدنش را نکشی و نه می توانی امیدی به شنیدن دوباره صدای قدم هایش داشته باشی.

تنها می دانی کسی که رفتنی می شود انگار پا به جاده یک طرفه ای گذاشته که اگر دور بزند شاید تاوان سنگینی پیش رویش باشد. تاوانی به سنگینی دلی که در هر لحظه از نبودنش شکسته و آرام نگرفته است.

رفتن گاهی یعنی از خاطرت ببری خیلی چیز ها را. خیلی سنگفرش هایی که با قدم های سرخوشت شناختی و یا چیز هایی که به امید آمدن روز مبادا کنار گذاشتی.

یعنی خاطراتی که ثبت شدند تا فراموشی را سخت کنند و بلای جانت در روزهای انتظار شوند.

می دانم آسان نیست بین رفتنی شدن و ماندن یکی را انتخاب کنی

اما نمی دانم چرا آدم ها هر بار که میان این دو مردد می شوند تمام بی قراری ها را به جان می خرند

و قرار را بر رفتن می گذارند.

راستی، چرا آدم ها همیشه رفتنی اند
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چه کسی می گوید نمی شود دنیا را در یک شهر، در یک خانه، کنار یک نفر داشت
پس چطور این همه سال تمام دنیای من همین دیوار ها و طاق ها بود!!
سخت نیست…
آن هم وقتی هم نفس کسی بوده باشی که وقتی با او کنار کتابخانه اش می نشستی خلاصه تمام کتاب ها را با ذوق و شوق برایت می گفته.
از همه چیز و همه جا برایت حرف داشته.
از ساده ترین اختراعات بشر گرفته تا عجیب ترین شهر های دنیا.
همه چیز هم از همان شب سرد زمستان، زمان آغاز قصه مان، شروع شد…
که گفتی دوست داری آن شهر قطبی را ببینی که در آن مردن ممنوع است!
که گفتی تو هم حق نداری بمیری
 

sar sia

کاربر بیش فعال
خوب رويان جهان رحم ندارد دلشان
بايد از جان بگذرد هر که شود عاشقشان
روز اول که سرشتند ز خاکي گلشان
سنگي اندر گلشان بود ، همان شد دلشان
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
💞 دسته ی کاغذ بر میز در نخستین نگاه ِ آفتاب
کتابی مبهم
و
سیگاری خاکسترشده کنار ِ فنجان ِ چای از یاد رفته ...
بحثی ممنوع در ذهن

#احمد شاملو
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آهای آدم ها حــواستون بــاشـه...
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
.
... .
.
بعد با انگـــشت قـــ♥ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
.
.
.
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا...!!
اگـــه قلبــــــ♥ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر بدهيد
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشده‌اي مي‌گردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرگشته محضیم
و در این وادی حیرت،
عاقل تر از آنیم
که دیوانه نباشیم...

"اخوان ثالث"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می شود بدون تو هم خوب بود،
می شود دل کند از تو،
می شود خاطرات را به دست باد داد،
می شود دیگر برای آن چشم ها نمرد،
می شود خوشحال بود،
بازهم خندید،
می شود شب های دلتنگی را سر کرد،
می شود تنهایی هم زیر باران قدم زد،ولی دوباره عاشق شدن،
نمی شود که نمی شود...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کسی كه يک بار رنج كشيده است، تجربه درد را هرگز فراموش نمی‌كند. كسی كه ويرانی خانه‌ها را ديده است به وضوح كامل می‌داند كه گلدان‌های گل، تابلو‌ها و ديوارهای سفيد، اشيايی ناپايدارند. خوب می‌داند خانه از چه چيزی ساخته شده است . يک خانه از آجر و گچ ساخته شده است و می‌تواند فرو ريزد. يک خانه خيلی محكم نيست. هر لحظه می‌تواند فرو ريزد . در پس گلدانهای آرام گل، كف اتاق‌ها كه با موم برق افتاده است، چهره ديگر واقعی خانه است. چهره بی‌رحم خانه ويران شده.


“ناتاليا گينزبورگ”
 
بالا