دلم نه عشق ميخواهد نه دروغهاي قشنگ... نه ادعاهاي بزرگ... نه بزرگهاي پر ادعا... دلم يک فنجان قهوه داغ ميخواهد و يک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشيمان نشد !!!
تظاهر می کنم به خوشبختیتظاهر می کنم به من بدجور دل بستی به اینکه تادنیاست کنارم هستیو هستی تظاهر می کنم اما دلم آشوبه آشوبه دل آشوبم که رد پای نگاه تو سرابی باشه از پاکیو یکرنگی ..
گاهی خیلی خسته میشوم
انجا که
همه چیز در دنیا
شده رنگ و ریا
همه چیز شده دروغ
انجا که
روراستی را
با ریشخند نگاه میکنند
انجا که سادگی را با
ترحم مینگرند
انجا که
اگر یک رنگ باشی
زود دلشان را میزنی
و خیلی راحت رهایت میکنند
و یادشان میرود
روزی در گوشت
گفنتد
دوستت دارم
سندرا: گلهای نرگس؟
ادوارد: گلهای مورد علاقه تو هستن
سندرا: این همه رو چه جوری گیر آوردی؟
ادوارد: به همه جا تو 5 ایالت زنگ زدم؛
بهشون گفتم این تنها راهیه که همسرم باهام ازدواج کنه.
سندرا: تو که حتی منو نمیشناسی
ادوارد: تمام بقیه عمرم رو وقت دارم که بشناسمت.
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی و میگویی خدایا تنها تو را دارم
تنهایم مگذار
آدمها می آیند
زندگی می کنند
می میرند و میروند..
اما فاجعه ی زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود که
آدمی میرود اما نمی میرد!
می ماند
ونبودش دربودن تو
چنان ته نشین می شود
که تومی میری
درحالی که زنده ای...
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی ..!