زیره گوش ماه"تو" را میگویم..
سرخ و سفید میشود...
خاموش میشود....
لاغر میشود....
بازهم لاغر میشود..
و هنوز هم لاغر میشود....
روزهای فراموشی عشق را "اول ماه" میگویند!
کفش هایم را می پوشم
از لابه لای چرک و خون این سالیان می آیم تا فقط این را بگویم به "تو" که شعرهایم هیچ مخاطب خاصی ندارد.... باور که نمی کنی تمام شعرهایم دوباره "تو" می شود...
کاش درختی بودم استوار در صحرای تنهایی هایت، تا خستگی روزگارت را با تکیه بر من فراموش میکردی و با تکه چوبی از شاخه های خودم بر روی تنم تمام درد هایت را مینوشتی تا من شکایاتت را از این زندگی به گوش زمین برسانم. باشد که کمی از غصه هایت را بکاهم.
تنهایی من
پر هست
از لحظات زیبا و نازیبا
اما میدانم
زیباترین لحظات
ان لحظاتی هستند برایم
که باعث ارامش میشوم
اخر هر کسی به دلیلی زاده شده
شاید دلیل زاده شدن من
هم همین هست
به اطرافیانم
ارامش دهم
و گاهی اطرافیانم به من
ارامش دهند
اما هرگز از دادن ارامش
به اطرافیانم
غصه نخورده ام
بلکه
تنها
خوشحال میشدم که باعث ارامش قلبی پر درد میشوم
نگـاه میکنـم از غم بـه غم که بیشتـر است
به خیسـی چمـدانـی که عــازم سفر است
مـن از نگــاه کلاغــی کـه رفـت فـهمـیــدم ..
کـه سرنـوشت درختان باغمـان تبــر است !
عشق من ، عشق تو ، هر دو افسانه سنگ است و سبو من غریبانه به خوشبختی خود می نگرم و تو غمگین تر از آنی که مرا شاد کنی ... هر دو همراه همیم ، هر دو همزاد غمیم !
دلم تنگ شده اما میدانم
اهمیتی ندارد
دل تنگیهای دخترک تنها
ارام اشکهای اینه را پاک کردم
و سعی کردم ارامش کنم
اما اینه
خسته شده از
اشکهایش در تنهایی خنده هایش جلوی ادمها
انقدر امروز گریست که نمیدانستم
چگونه ارامش کنم
تنها میدانم
امروز کار اینه گریستن هست
چقدر گاهی اینه دلش میخواست
شانه ای بود تا بشود مرهم تنهاییش
ارامش دهنده اش
اما میدانی
اینه یاد گرفته سر برشانه خویش بگذارد
و اشکهایش را خودش پاک کند
اين روزها زل مي زنم توي چشمانم
خودم را بهانه مي كنم براي خنديدن قدم مي زنم پا به پاي خودم و دستم مي گيرد دست ديگرم را تا گم نشوم ميان اين همه تنهايي....