از خود گذشتگی یک مادر....

shayan133

عضو جدید
کاربر ممتاز
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment
مادر من فقط یك چشم داشت. من از اونمتنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family
اون برای امرار معاش خانواده برایمعلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود بهخونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me
خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطورتونست این كار رو بامن بكنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out
به روی خودمنیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, EEEE, your mom only has one eye
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقطیك چشم داره!

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گمو گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گورمیشد

So I confronted her that day and said
If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوایمنو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

My mom did not respond
اونهیچ جوابی نداد....

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger
حتی یك لحظههم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

I was oblivious to her feelings
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her
دلم میخواست ازاون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study
سخت درس خوندم و موفق شدم برایادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own
اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونهخریدم، زن و بچه و زندگی

I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتمخوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me
تا اینكه یه روزمادرم اومد به دیدن من

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren
اون سالها منو ندیده بود و همینطورنوه هاشو

When she stood by the door, my children laughed at her
and I yelled at her for coming over uninvited
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها بهاون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بیخبر

I screamed at her, How dare you come to my house and scare my children
GET OUT OF HERE! NOW
سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها روبترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, Oh, I'm so sorry.
I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلیمعذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدیدشد

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore
یكروز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیداردانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه بهیك سفر كاری میرم

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبهقدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی

My neighbors said that she is died
همسایه ها گفتن كه اون مرده

I did not shed a single tear
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have
اونا یك نامه به من دادند كه اونازشون خواسته بود كه به من بدن

My dearest son, I think of you all the time
I'm sorry that I came to Singapore and scared your children
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه بهخونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

I was so glad when I heard you were coming for the reunion
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داریمیای اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you
ولی من ممكنهكه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up
وقتی داشتی بزرگمیشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

You see ... when you were very little, you got into an accident, and lost your eye
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دستدادی

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye
به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشیبا یك چشم

So I gave you mine
بنابراین چشم خودم رو دادم بهتو

Iwas so proud of my son whowas seeinga whole new world for me inmy placewith thateye
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدیدرو بطور كامل ببینه

With my love to you
با همه عشقو علاقه من به تو

Your's Mother
مادرت

 
آخرین ویرایش:

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل اینکه امشب قصد دارید ما رو از درد داغون کنید

نگید تو رو خدا

همه میدونن که دیگه از مادر عزیزتر تو دنیا کسی نیست
 

Similar threads

بالا