زیاده خواه نیستم !
جاده ی شمال.. یک کلبه ی جنگلی..
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی..
کمی هیزم.. کمی آتش.. مهِ جنگلی..
کمی تاریکی ِ محض.. کمی مستی.. کمی مهتاب..
و بوی یـار.. و بوی یـار.. و بوی یـار ...! تـو باشی مـن باشم
و ...هــیچ !
دنــیـا هم ارزانی خودشان ...♥
براي شنيدن صدايي که دوستش مي داري،همين لحظه هم بسيار دير است.
افسوس خواهي خورد....
زماني که از آن سوي سيم ها کسي بي احساس مي گويد:
برقراري ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمي باشد.
زیاده خواه نیستم !
جاده ی شمال.. یک کلبه ی جنگلی..
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی..
کمی هیزم.. کمی آتش.. مهِ جنگلی..
کمی تاریکی ِ محض.. کمی مستی.. کمی مهتاب..
و بوی یـار.. و بوی یـار.. و بوی یـار ...! تـو باشی مـن باشم
و ...هــیچ !
دنــیـا هم ارزانی خودشان ...♥
تو ؛ در من و بي من ! من ؛ با تو و بي تو ! در تو چه حرف ها نهفته ، اي راز سر به مهر من ، و من روزي واژه به واژه جان خواهم بخشيد ؛ اين احساس هاي باراني را ! اين چه نجابتي ست كه در قدم هايت نهفته و مرا تا فراسوي خواستن مي برد ؟! اي دليل نيازهاي نوراني ؟! انعكاس برق چشمانت از زمين ؛ تبسم هاي جرقه بر خرمن تو ؛ يعني ؛ ريسمان !!!
تمام هستی ام را برگی کن! بر درختی بیاویز! خودت باد شو! بر من بوز! به زمینم بیانداز! خدا که شدی و از من گذر کردی ... خیالم راحت می شود جای پای تو، مرا و همه هستی مرا تقدیس می کند!
به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما . . . چقدر با همه ی عاشقيم محزونم ! و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم . من صبورم اما . . . بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم . من صبورم اما . . . آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست !!!!
دنبال تو ميگردم
در ان سحري كه در جاده ها سگي پي استخوان مي گردد
در ان شبي كه در خيابانها آواره اي پي سرپناه مي گردد
من هم دنبال تو مي گردم.
بر آستان كويري كه در آن چوپاني مآيوس دنبال علف مي گردد
در آسمان مه آلودي كه در آن گمشده اي پي ستاره قطب مي گردد
من هم به دنبال تو مي گردم
آنسوي زباله داني كه درآن عاشقي پي وفاي معشوقه اش مي گردد
اينسوي گورستاني كه در آن زني پي گور جگر گوشه اش مي گردد
من هم دنبال تو مي گردم.
من در ذهن پير زنان كوچه نشين به جستجوي عبور كمياب توام
در قدمتِ دبستانهاي قديم پي عكس كودكي توام
من در بساط هر كهنه فروش پي پيراهن نوجواني توام
در عطاريها و مشام عطاران پي عطر ناياب توام. من چون رهگذري كه در تابوت ياس ارام بر دوش خاطره ها مي گذرد
چون قمار بازي كه نمي داند از غم پاك باختن از كجا مي گذرد
من چون نيمه شبي كه ارام از سكوت برهوت مي گذرد
مثل جاني كه آهسته از كالبد يك رو به مرگ مي گذرد
خويشتن را در وجود تو گم كرده
به جستجوي تو از همه جا مي گذرم.
دلم تنگ است. بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند. شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها. دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه، در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها. واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی. بیا، ای همگناهِ من در این برزخ. بهشتم نیز و هم دوزخ. به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من، که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها. و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سر پوشیده متروک، شب افتاده است و در تالاب من دیری است ، که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها. بیا امشب که بس تاریک وتنهایم. بیا ای روشنی، اما بپوشان روی، که می ترسم ترا خورشید پندارند. و می ترسم همه از خواب برخیزند. و می ترسم که چشم از خواب بردارند. نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را. نمی خواهم بداند هیچ کس ما را. و نیلوفر که سر بر مکشد از آب؛ پرستوها که با پرواز و با آواز، و ماهیها که با آن رقص غوغایی؛ نمی خواهمم بفهمانند بیدارند.
شب افتاده است و من تنها و تاریکم. و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند، پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی. بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی!
[FONT=times new roman,times,serif]آره زندگیم همینه[/FONT][FONT=times new roman,times,serif]دیگه چاره ای ندارم[/FONT][FONT=times new roman,times,serif]صبح تا شب این شده کارم[/FONT][FONT=times new roman,times,serif]یا تو باشی و بخندم[/FONT][FONT=times new roman,times,serif]یا نباشی و ببارم[/FONT]