معماری با مصالحی از جنس دل

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خاطر دوست داشتنت خجالت نکش ؛ اونی باید خجالت بکشه ، که میدونه دوسش داری اما .... دوست داشتن "بلد" نیست ... !!
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن
آیینه با تمام یک رنگیش

دست چپ و راست را

به تو اشتباه نشان می دهد...
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهترین قصه ی دنیا عشق است و بدترین آن عادت...اما بدتر از همه عادت به کسی است که روزی عاشقش بودی...


 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد. در یک ساعت میشه یکنفر رو دوست داشت و در یک روز فقط یک روز میشه عاشق شد ولییک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد...
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق محکومی است که محاکمه نمیشود
دیوانه ایست که معالجه نمیشود
بیگانه ایست که شناخته نمیشود
سکوتی است که شکسته نمیشود
و فریادیست که آرام نمیشود
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
بـــــه تــــــو سوگند! بــــه راز گــــــل سرخ …


بـــــه پروانــــــه که در عشق فنـــــــا می گردد …

زندگی زیبـــــا نیست آنچه زیبـــاستتـــــویی

تــــــــو کــه آغاز منــو لحظه پایـــان منــی …





 

Elham*92

کاربر بیش فعال
تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟!
هرکجا دور از تو باشم نازنین غربت نشینم هرکجا پایت گذاری خاک نرم آن زمینم
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست...
زندگی گریه ی مختصریست... مثل یک فنجان چای... و کنارش عشق است... مثل یک حبه قند... زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
من تو را در تمامی ترانه هایم سروده ام .........

وقت هایی که دلتنگت میشوم .........همه چیز ان طور که قلبم میخواهد میشود .....

تو را می سرایم ......در اسمانی که محل زندگی من است .....

تو دیوان همه ی ترانه های منی ......زندگی من .......





Click here to view the original image of 800x594px.
 

Elham*92

کاربر بیش فعال

اسمانم را برای از تو نوشتن از خدا خواستم ....

تمام هاله احساسم را به دور پیچک محصور کرده عشق سرودم ....

من عاشقانه نوشتن از تو را با تمام وجودم دوست دارم .....

اسمانم ...فاصله را با دمیدن احساس عشق مایوس میکند ......حسرت دوری دلها را به فاصله ها میبارد ....و عشق را با

نزدیکی دلها تقدیم میکند ...

من تو را میسرایم .....از انسوی دریاها .....زندگی من
...
 

presante

عضو جدید
حرفش را ساده گفت: من لایق تو نیستم!
اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یادآوری کند یا خیانت خودش را توجیه!؟!
 

presante

عضو جدید

۲۰ میدهم ، شاید هم ۲۱ . . !
خیانت را در لباس عشق بازی کردن هنر میخواهد ،
که تو باهنری . . !
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
برای تو مینویسم زندگی من ........

برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

دستانت را لمس می کنم .........

صورتت را نوازش می کنم .....

تو را در اغوش می گیرم .....

برایت از دلم میگویم .....

از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......
 

presante

عضو جدید
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست
و شروع کرد به شمردن: یک…دو… سه …چهار…..
دخترک رفت پنهان شود
آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،
برّه شد و با گرگ رفت
پسرک قصه هنوز می شمارد…
 

presante

عضو جدید
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
 

presante

عضو جدید
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
به تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

به تو می اندیشم

به تو که غرق در افکار خودی

من در اندیشه افکار توام

قانعم بر نگه کوته تو

هر زمان در پی دیدار توام…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعرها میتوانند ..دلها را بتکانند

شعرها میتوانند..بدوند در خون رگ

نبض را بزنند بر تن مرگ

شعر ها میتوانند

بنوازند چشم را

که بتابد بر گل

و سر از خاک برآرد گندم

و ببالد گل یاس

از نوای خوش عشق

شعرها گاهی فقط ..میتوانند

یک نشانه باشند

من و تو...با شعرها

میتوانیم بجوییم درباغ

میتوانیم بروییم از خاک

و بنوشیم عطر نارنج ها را

من و تو با شعرها

میتوانیم گاهی

چون پرستوی مهاجر در بهار

شوق را در دلمان

لانه سازی بکنیم

شعرها میتوانند

ببارند آنگاه

که من و تو

طلب لحظه های خوش باران داریم

شعرها میتوانند

بتابند آنگاه

که من و تو ..به شمع روشنی

در زمین دلمان
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هر کسی که می رسی ، می گویی :
آدم فقط یکبار عاشق می شود . . .
دروغ است . . .
تو باور نکن . . .
مثلاً خود من ،
هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم . . . !
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقـتـی حـس میکـنم

جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی

تــو نفس میکــشــی و مـن

از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !

تـو بــآش !!!

هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاد باش,
نه یک روز بلکه هزاران سال و
بگذار آواز شاد بودنت
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به سلامتی اونی که
آرزو بود....
نفس بود....
آرامش بود....
رویا بود....
ولـــی "خاطره" شد...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

درخت انـار عـاشق شد،گـل داد،سـرخ سرخ.

گلها انـار شد،داغ داغ.هر انـاری هزار تا دانه داشت.

دانـه ها عـاشق بودند،دانه ها توی انـار جا نمی شدند.

انـار کوچک بود.دانـه ها ترکیدند.انـار ترک برداشت.

خـون انـار روی دست لیـلی چکید.

لیلی انـار تـرک خورده را از شاخه چید.مجنـون به لیلی اش رسید...

خـدا گفت:

"راز رسیدن فقط همین بود.

کافی است انـار دلـت ترک بخورد.
"
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر دور تر از من ایستاده ای
دور از احساسم
آنجا که تو ایستاده ای
صدای مرا هم نمی شنوی
چه برسد به دلتنگی هایم
بغض هایم
اشک هایم*
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر می پرسد
که چرا شیشه شکست؟!

مادری می
گوید:((شاید این دفع بلاست...))

یک نفر زمزمه
کرد:

((باد سرد وحشی
مثل یک کودک شیطان امد ، شیشه پنجره را زود شکست.))

کاش امشب که
دلم مثل ان شیشه مغرور شکست ، عابری خنده کنان می امد ، تکه ای از ان
را

بر می داشت ،
مرهمی بر دل تنگم می شد.

اما امشب دیدم
، هیچ کسی هیچ نگفت...

قصه ام را
نشنید...

از خودم می
پرسم ، ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کم تر بود...؟!!!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
*بـــی حـــسْ شُـــده ام اَز دَردْ !

اَز بُــغــضْ !

فـقـط ـ ـ گــــآهــیْ

خــــط ِ اَشـ ْــکــی …می سـوزانَـد صــورتـَمْ را...*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا رها باشیم ...

فـارغ از دلبستگی ها

رکاب بزنیم این دنیا را ...

بیا در حصار قاب این دنیا

پـنـجـره ای بسازیــم رو به خـانـه ی خــدا ...

بیا برسیم به انـتهای زمان ...

آنجـــا کـه آرزوهـــایـمـــان بادبادک وار به اوج مــی رسند ...

فالگیر خودش گفت ...

آخر دنیا به هم می رسیم !!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[SIZE=+0]بگذار بمیرم[/SIZE]
ای خوبتر از گل
ای پاکتر از قطره ی شبنم
ای دل به تو محتاج
من جز تو نخواهم ز دو عالم
دل در تب سنگین خمار است
ای دوست بهار است
جز چشم تو هر چشم خمار است
کیفیت چشمان تو چون جام شراب است
ای چشم تو سر چشمه ی خورشید
یک دم نگاهم کن
صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم
بگذار که از پای بیافتم
مستانه بمیرم
ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟
که به پای تو بریزم؟
در کوی وفایت چشمانم
گر ندهد جان
گر سر ندهم بر سر پیمان
ای وای به من گر که به محشر
پرسند چه کردی در راه محبت؟
آخر چه بگویم ؟از فرط خجالت؟





 
بالا