مرا عهدی ست با یاران که تا جان در بدن دارم // هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من//ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
مرا عهدی ست با یاران که تا جان در بدن دارم // هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند.....با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی//پیاده گر به خط مستقیم شاه من است
هرچه هست از قامت ناساز اندام ماست....ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیستمثل این که دوستان رفتن خوابیدن هیچکی نبود جواب ما رو بده
تا به بنفشه می دهد طره مشک زای تو/// پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
هرچه هست از قامت ناساز اندام ماست....ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
قمری ریخته بالم به پناه که روم..........تا به کی سرکشی ای سرو خرامان از منوه، چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق//آدم و جنّ و مَلَک، مانده به پیچ و خم عشق
قمری ریخته بالم به پناه که روم..........تا به کی سرکشی ای سرو خرامان از من
یه ربع زورتر اومدم که.....!عجب! شما شبگردید؟؟؟؟؟؟؟
نگاه من نتواند جمال جانان جست//جمال اوست که جوینده نگاه من است
یه ربع زورتر اومدم که.....!
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست.......غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
شب خوشما را بیش از این مجال ماندن نیست! بدرود!!
تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی//پیاده گر به خط مستقیم شاه من است
شب خوش
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو......تا تو به داد ما رسی من به حدا رسیده ام
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
آن که گیسوی تو را رنگ گل و نسرین داد......صبر و آرام تواند به من مسکین داددیدم شه خوب خوش لقا را//آن چشم و چراغ سینهها را
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد......کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمدآن که گیسوی تو را رنگ گل و نسرین داد......صبر و آرام تواند به من مسکین داد
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد......کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
در هجر تو گر چشم مرا اب روان است....گو خون جگر ريز كه معذور نماندستدر این سرای بی کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پنده پر نمیزند....
در هجر تو گر چشم مرا اب روان است....گو خون جگر ريز كه معذور نماندست
در شگفتم كه در اين مدت ايام فراق...بر گرفتي زحريفان دل ودل مي دادتتا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
در شگفتم كه در اين مدت ايام فراق...بر گرفتي زحريفان دل ودل مي دادت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا ..... سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایتتا خاک مرا به قالب آمیخته اند
بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند
من بهتر از اين نمی توانم بودن
کز بوته مرا چنين برون ريخته اند
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا ..... سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت..........ولي اجل به ره عمر رهزن عمل استتا چه کند با رخ تو دود دل من//آینه دانی که تاب آه ندارد
دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت..........ولي اجل به ره عمر رهزن عمل است
هماي گو مفكن سايه شرف هرگز...در ان ديار كه طوطي كم از زغن باشدترا روی زرد و مرا روی زرد//تو از مهر و ماه و من از مهر ماه
هماي گو مفكن سايه شرف هرگز...در ان ديار كه طوطي كم از زغن باشد
.......هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |