خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از این که می خواهم و نیست
از این که هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
می دانم مرده است!
خسته ام...
می خوابم
غربت آن نیست که تنها باشی
فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب
در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل
من و دل
در میان همه کس
یکه و تنها باشی