چند روز پیش با خالم که یه پسر بچه شیطون داره رفته بودیم یه فروشگاه برای خرید....
پسر خالم که دیگه از خرید و راه رفتن خسته شده بود و داش نق میزد یه دفه چشش افتاد به این یخچال های بزرگ بستنی و شروع کرد به گریه که یا برام بستنی بخرید یا دیگه یه قدمم نمیام
خلاصه رفتیم پای یخچال و پسر خالم یه بستنی...