چه دلم دلگیر است …
و چه دلم دلتنگ است …
و نگاهم خـوش یک خـاطـره است …
خوش آن سوی نگاهی که به من امید داد ..
کــاش مـی بـودی …
دل من جای تو را می بیند…
اشک هایم جاریست،
که چه جایت خالیست …
میدانی...
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
... ... شنیده ای ؟!
بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند !
کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم ؛
مثل ساعتهایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم ،
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده !!!
ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت؛
گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !
هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم؛
کـــه دریـــده شـــده ایــــم
روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آن ها دوباره روشن نمی شوند
و روزی سیاهی آن ها دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی ..
[IMG]
مرد را به عقلش بِنگر نه به ثروتش!
زن را به وفایش ، نه به جَمالش !
دوست را به محبتش، نه به کلامش!
عاشق را به صبرش ، نه به اِدعایش!
مال را به بَرکتش ، نه به مِقدارش !
خانه رابه آرامشش نه به بزرگيش!
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش !
سخن را به معنایش ، نه به گوینده اش !
و دل را به...
آدمـیــزاد....
غـُــرورَش را خیلـی دوستـــــ دارد،
اگـر داشتــه بـاشــد، آن را از او نگیـــریــد...
حتــّی بـه امانتـــ نبــریـــد...
ضــربــهای هــم نَـزَنـیــدش،
چــه رسـَـد به شـکسـتـَـن یـا لـِـه کــردن!
آدمـــی غـُــرورَش را خیلـی زیــاد،
شـایــد...
به درگاه تو دعا می کنم،
که در قلب منی،
در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،
راهــــــــــنمایم باش،
قلبم را به سوی تو می گیرم،
پس مرا به سوی خویشتن بخوان،
و راه لطف و رحمتت را نشانم ده،
به درگاه تو دعا می کنم،
که در قلب منی،
در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،
راهــــــــــنمایم باش،
قلبم را به سوی تو می گیرم،
پس مرا به سوی خویشتن بخوان،
و راه لطف و رحمتت را نشانم ده،