وقتی قرار باشه یه عمر با کسی زیر یک سقف زندگی کنیم مطمئنن بعد از چن وقت نسبت به هم آشنایی کامل پیدا میکنیم ولی تازه موندن یک رابطه بستگی به دوطرف داره اینکه خلاق باشی وقتی میبینی رابطه داره رو به یکنواختی میره..
ما میخوایم تفاوت ها رو بشناسیم تا همدیگه رو بهتر بفهمیمو بهتر رفتار کنیم...
چرا فکر می کنید تغییری در اصل صداقت و یا زندگی نمیده؟! فکر میکنید ناراحت شدن خانم و یا اقا بابت این مسئله و احساسات بدی که ممکنه در طرف ایجاد کنه اسیب زننده ی رابطه نیست؟ نگفتن همون مسائل سطحی ممکنه نتایجی داشته باشه که ارزش نگفتنشو نداشته باشه.. اینکار مثه دروغ مصلحتی گفتنه! دروغ دروغه و...
اوهوم .. درک متقابل.. و ارزش قائل شدن .. شناخت تفاوت زن و مرد خیلی میتونه به رابطشون کمک کنه..
شاید اینطور باشه که میگید ولی فرقی نداره چه خانم و چه اقا ممکنه دراین فکر اشتباه باشه.. ما فقط میتونیم نظراتمون رو بگیم و نمیشه تغییری در کسی ایجاد کرد که روند زندگیش متفاوت از ما بوده..
منظورم شناخت روحیه ی شما آقایون بود.. بالاخره باهم متقاوتیم
مثلن شما گفتید بخاطر غرور مردانه شاید عنوان نشه... این حرف کمی حالمو بهتر کرد.. اگر بطور مثال شوهرم این موضوع رو عنوان میکرد و شناختی از روحیه اش می داد من راحتتر میتونستم قبول کنم ولی متاسفانه سخت از خودتون شناخت میدین! شناخت، زندگی...
مرسی حرفای شمام همینطور.. شاید باید سعی کرد روحیه شما مردا رو فهمید و هرچیزی رو به حساب چیز دیگه نذاشت!!! ولی اگه یکم سعی کنید حرفتانو راحت تر بزنید کمک بزرگی به خانما می کنید!!
جمله اخرتون رو متوجه نشدم اگه بیشتر توضیح بدین..!
بنظرم حرفت درست نیست و این رو با تجربه ایکه دارم میگم
مطمئنن مسائلی پیش میاد که ممکنه گفتنش خانم رو ناراحت کنه و یا آقارو ، فرقی نداره
ولی نگفتنش بدترین کاره ممکنه.. مطمئن باشید سکوت راه حلی نیست چون حتما و حالا به یه طریقی طرف مقابل متوجه قضیه میشه و اونوقت باعث سوئ ظن میشه.. مخصوصا در اوایل...
يک پنجره برای ديدن
يک پنجره برای شنيدن
يک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمين ميرسد
و باز می شود بسوی وسعت اين مهربانی مکرر آبی رنگ ...
يک پنجره برای من کافيست
يک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت ...
فروغ
هميشه خواب ها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می ميرند
من شبدر چهارپری را می بويم
که روی گور مفاهيم کهنه روييده ست
آيا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟
آيا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه...
تو گونه هايت را ميچسباندی
به اضطراب پستان هايم
وقتی که من ديگر چيزی نداشتم که بگويم
تو گونه هايت را ميچسباندی
به اضطراب پستان هايم
و گوش ميدادی
به خون من که ناله کنان ميرفت
و عشق من که گريه کنان ميمرد
تو گوش ميدادی
اما مرا نميديدی
-وقتی فرد قوی آنقدر ضعیف می شود که به فرد ضعیف بی حرمتی می کند، فرد ضعیف باید براستی خود را قوی بداند و او را ترک کند.
-می توانم بگویم که سرگیجه همان سرمستی، از ضعف خویشتن است.
میلان کوندرا، بار هستی
نگاه كن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده ايی مرا كنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
جمعه ی ساکت
جمعه ی متروک
جمعه ی چون کوچه های کهنه، غم انگيز
جمعه ی انديشه های تنبل بيمار
جمعه ی خميازه های موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسليم
خانه ی خالي
خانه ی دلگير
خانه ی در بسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاريکی و تصور خورشيد
خانه ی تنهایی و تفال و ترديد
خانه ی پرده،...
دوست داشتم زندگی را بدون گفتن کلمه ای بگذرانم یا تنها کلماتی را بر زبان آورم که هنگام عشق و روشنایی به آن احتیاج داریم. کلماتی بسیار اندک، در حقیقت بی نهایت کم تر از برگ ها بر شاخسار درختِ زیرفون.
زندگی از نو: کریستین بوبن
ديدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می خورد
ديدم که حجم آتشينم، آهسته آب شد
و ريخت، ريخت، ريخت
در ماه، ماه به گودی نشسته، ماه منقلب تار
در يکديگر گريسته بوديم
در يکديگر تمام لحظه ی بی اعتبار وحدت را
ديوانه وار زيسته بودیم