رمان کویر تشنه | مریم اولیایی
بخش 4
-خوب حالا که اومده*ی پیش یه عالمِ فیلسوفِ عارفِ دانشمندسالک.......
-اِه، عمو، بس کنین دیگه، شب شد.
-بچه، دارم خودمو معرفی* می*کنم.
-اگه مامان معنا رو پسندید، میفهمم اینهایی که گفتین هستین.
-پس خوبگوش کن. انسان عاشق یکی* مثل توئه. مگه همیشه نمیگی من عاشق عمو علی* هستم؟
-خوب؟
-همین دیگه. اون وقت خائن یعنی* وقتی* که میگم بیا یه بوس به عموبده، نمیای. اون موقع به من خیانت کرده*ای.
خندیدم و گفتم: وسط دعوا نرخ تعییننکنین عمو. کار دارم باید برم. وقت رفتن یه بوس میدم خوبه؟
-خوب اگه این طوره،پس میریم بالای منبر. آره می*گفتم. تو چه حسی به من داری؟ یعنی* چه جوری عاشقمنی*؟
-یعنی* خیلی* دوستتون دارم. خیلی* بهتون وابسته*م. خیلی* بهتون نیاز دارم. با شما کمبود پدر رو کمتر حس کرده*ام.
-خوب اگه این طوره که به جای یه ماچ دو تاماچ میدی میری. این همه مفیدم، قیمت میره بالا.
-چشم.
-اینهایی که گفتی* درسته همه نشونهٔ عشقه، اما به اون چیز مهم اشاره نکردی. فکر کنم مادرت همینهومی*خواد.
-چی*، عمو؟
-چی* چی* رو چی*، عمو؟ چه زرنگه دختره! تو باید بگی*. منفقط اجازه دارم راهنماییت کنم. عجب گرفتاری شده*ام!
-خوب آدم وقتی* عاشق کسی* باشه، دوست داره تمام وقتشو با اون بگذرونه.
-آفرین خوب چرا؟
-چون بهش نیازداره. یعنی* چون کنارش آرامش میگیره. میدونین، عمو، من چون عاشق کسی* نیستم،نمیتونم زیاد حس عاشقی رو بیان کنم.
-پس ما تا حالا آب تو هاون میکوبیدیم،خانوم؟ پس این تن کیه مقابل شما؟
-عاشق شما هستم، اما به عنوان یهبرادرزاده. منظورم عشق زن و شوهر.
-رابطه هر چی* می*خواد باشه. عشق تو بههمسرت، به برادرت، به مادرت. عشق عشق دیگه. اما مهم اینه که چقدر و چطور دوستشداری. تو درست اشاره کردی. اما بگو ببینم، عاشق چه توقعی از معشوقش داره؟
-اینکهطرف مقابل درکش کنه، ناراحتش نکنه، تنهاش نذاره، خلاصه کاری کنه این آرامش همیشهحفظ بشه. درواقع یه جور تسلیم شدن.
-هزار آفرین. عشق یعنی* آرامش مطلق کنارمعشوق. وقتی* عاشق واقعی* باشی*، هیچ چیز جز رخسار محبوبت نمی*بینی. هیچ صدایی جزصدای اون روحتو صیقل نمیده. هیچ چیز جز اون نمی*خوای. همهٔ حرکت معشوقت برایتزیباست. حتی اشتباهاتش، حتی غرورش. واسهٔ همینه که عشق واقعی* به مرحلهٔ دوست داشتنمیرسه و می*شه گذشت واقعی*. تنهایی رو با اون و برابر اون بودن دوست داری. تنهاییرو برای به اون اندیشیدن دوست داری. غرورتو تسلیم عشق میکنی*. خطا رو نمی*بینی و درواقع یه جورایی کوری. مثل من دربه*در.
عمو در حالی* که به سمت پنجره میرفت، دراحساسش غرق شد و گفت: به قول شعر عشق یعنی* مستی و دیوانگی/ عشق یعنی* با جهانبیگانگی/ عشق یعنی* شب نخفتن تا سحر / عشق یعنی* سجده*ها با چشم تر/ عشق یعنی* سربه دار آویختن/ عشق یعنی* اشک حسرت ریختن/ عشق یعنی* در جهان رسوا شدن/ عشق یعنی* مست و بی*پروا شدن/ عشق یعنی* سوختن یا ساختن/ عشق یعنی* زندگی* را باختن/ عشقیعنی* انتظار و انتظار / عشق یعنی* هر چه بینی* عکس یار/ عشق یعنی* دیده بر دردوختن/ عشق یعنی* در فراقش سوختن/ عشق یعنی* لحظه*های التهاب/ عشق یعنی* لحظه*هایناب ناب/ عشق یعنی* سوزنی، آه شبان/ عشق یعنی* معنی رنگین کمان/ عشق یعنی* شاعریدلسوخته/ عشق یعنی* آتشی افروخته/ عشق یعنی* با گلی* گفتم سخن/ عشق یعنی* خون لالهبر چمن/ عشق یعنی* شعله بر خرمن زدن/ عشق یعنی* رسم دل بر هم زدن/ عشق یعنی* یکتیمم یک نماز/ عشق یعنی* عالمی راز و نیاز/ عشق یعنی* با پرستو پر زدن/ عشق یعنی* آب بر آذر زدن/ عشق یعنی* چون محمد پا به راه/ عشق یعنی* همچو یوسف قعر چاه/ عشقیعنی* بیستون کندن به دست/ عشق یعنی* زاهد اما بت پرست/ عشق یعنی* همچو من شیداشدن/ عشق یعنی* قطره و دریا شدن/ عشق یعنی* یک شقایق غرق خون/ عشق یعنی* درد و محنتدر درون/ عشق یعنی* یک تبلور یک سرود/ عشق یعنی* یک سلام و یک درود.
عمو علی* همانطور که روبروی پنجره ایستاده و یک دستش را به شیشه گذاشته بود، سر به زیرانداخت و در رویای خودش غرق شد. هیچ حال خوشی* نداشت. صدایش زدم: عمو جون!
درحالی* که برمیگشت، با خودش گفت: عشق یعنی* انتظار و انتظار. لعنت به تو، مهناز، کهفکر آرومو از من ربوده*ای. آخه تا کی انتظار؟ تا کی*؟
-این خاله*ات تا کی* میخواد منو علاف نگاه داره؟ دختر هیچ به روی مبارکش نمیاره. چهل سالم شد و رفت پیکارش.
-خوب شما تا کی* میخواین بشینین به پاش؟ ولش کنین، خودش میاد.
میترسم. صد بار خواسته*ام قیدشو بزنم، برم جای دیگه خواستگاری. اما نه می*تونم فراموشش کنم،نه جرأتشو دارم. میترسم به لجبازی بیفته و پانزده ساله دیگه ما رو سر کاربذاره.
-آهان، پس الکی* میخواین برین خواستگاری که بترسونینش؟
-من جز اونکسی* رو نمیخوام. یه عمر هم باشه صبر می*کنم. آخه نه هم نمیگه لامروت که تکلیفموبدونم. میگه فعلاً نه. فعلاً باید صبر کنیم. فعلاً زمینه واسهٔ ازدواج مساعد نیست. میگه می*بینی* که من هم به پای تو نشسته*ام، اما بابام فعلاً رضایت نمیده. آخه بگودختر، دیگه سنی* ازت گذشته. باید خودت تصمیم بگیری. می*ترشی و می*مونی تنهاهان!