بار دگر دوست را بدرقه راه کردم . . .
من چقدر از رفتن بیزارم
دوست رفت
من ماندم و انبوه سوال
یه قدم مانده به صبح بار سفر بست
چه شبی بود دیشب
اولش فکرکردم ، سفرش کوتاه است
گفتم ای دل تو برو آب بیاور و قرآن
به سلامت برود ، برگردد
دوست گفت قرآن بیاور ، آب نه . . .
من تعجب کردم
گفتم...