درها باز چشم تماشا باز چشم تماشاتر وخدا در هر ....ایا بود؟
خورشیدی در هر مشت ..بام نگه بالا بود....
میبویید. گل وا بود؟بوییدن بی ما بود..زیبا بود..
تنهایی تنها بود
ناپیدا پیدا بود
او انجا انجا بود
من پذیرفتم که عشق افسانه است ....این دل درد اشنا دیوانه است...
می روم از رفتن من شاد باش.........از عذاب دیدنم ازاد باش ..
گر چه تو تنهاتر از من میشوی .......ارزو دارم ولی عاشق شوی ....
ارزو دارم بفهمی درد را ..........تلخی برخورد های سرد را.....