شما چگونه طاقت می آورید؟!
شیوانا در راهی همراه کاروانی ناشناس سفر میکرد. همراهان او تعدادی جوان راحتطلب بودند که زحمت زیادی به خود راه نمیدادند و به محض رسیدن به استراحتگاه فورا روی زمین پهن میشدند و تا ساعتها میخوابیدند. اما برعکس شیوانا یک لحظه از کار و تلاش دست برنمیداشت. حتی وقتی به...
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.
ازقضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریختو پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر میگشت با پروردگار از مشکلات خود سخن...
سال ۱۳۵۱ ش. بود.
در یکی از شب های جمعه گرم تابستان مثل همیشه به مسجد جمکران رفتم.
جلو ایوان مسجد قدیمی داخل دکّه مخصوص صدور قبوض،
کنار مرحوم حاج ابوالقاسم ـ خادم مسجد ـ نشستم. نماز مغرب و عشاء تمام شد.
جمعیت کم و بیش به داخل مسجد مشرف می شدند.
در این هنگام،
نگاهم به زنی افتاد که پسر...
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و (لگنش) از جایش درمیرود.
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، اما دختر اجازه نمیدهد کسی دست به لگنش بزند و هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکند محرم بیمارش است، اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به لگنش بزند.
به...
چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbcبرای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت: آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” .
چرچیل از علاقهی این فرد به خودش...
در باغی چشمه ی بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ ،تشنه ای دردمند بالای دیوار با حسرت به چشمه آب نگاه میکرد.ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند.صدای آب مثل صدای یار شیرین وزیبا به گوشش آمد. آب درنظرش شراب بود.مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد که تند تند خشت ها را می کند و به آب می افکند.آب...
بگو سرگرم چي بودي که اينقدر ساکت و سردي
خودت آرامشم بودي خودت دلواپسم کردي
ته قلبت هنوز بايد يه احساسي به من باشه
چقدر بايد بمونم تا يکي مثل تو پيدا شه
تو روز و روزگار من بي تو روزاي شادي نيست
تو دنياي مني اما به دنيا اعتمادي نيست
تو روز و روزگار من بي تو روزاي شادي نيست
تو دنياي...
کاش در ظلمت شب
در همان لحظه که مهتاب به خود می پیچد
و همانجا که سکوت
شکل حادثه از درد به خود می گیرد
کاش یک لحظه فقط چهره ی تار اتاق
روشن از نور وجود تو شود
و تو انباشته از بودن ها
در کنارم باشی
ودلم با تو در آن تنهایی
یکدم از شوق نگیرد آرام
روزی مي آيد..
روزی که...
به رويايت که هنوز با من است
حسادت خواهی کرد!
<span>برای دیدن عکس<span id="dtx-highlighting-item" dtx-highlight-backgroundcolor="lime"> در </span>اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 700x700 پیکسل میباشد </span>