نتایح جستجو

  1. mani24

    ____▓▓▓▓▓▓▓▓▓▒ __▒▓████████▓▓▒▒▒ __▓██████████▓▓▓▒▒ ____________▒▒▒ _▓██████████▓▓▓▓▓�...

    ____▓▓▓▓▓▓▓▓▓▒ __▒▓████████▓▓▒▒▒ __▓██████████▓▓▓▒▒ ____________▒▒▒ _▓██████████▓▓▓▓▓� ��▒________▒▒▒▓▓▒▒▒ _▒▓██████████▓▓▓▓� ��▒▒_____▒▓██▓▓▓▓██▒ __▒▓██████████▓▓▓█ █▒▒__▒████▓▓▓▓▓██▓ ▒▒ ___▒▒▓████████████� �██████████▓▓▓███� ��▓▒ ____▒▒▓▓███████████� ��████████████████ ▓▒...
  2. mani24

    سعدی

    من از تو روی نپیچم گرم بیازاری که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت حلال کردمت الا به تیغ بیزاری تو در دل من از آن خوشتری و شیرینتر که من ترش بنشینم ز تلخ گفتاری اگر دعات ارادت بود و گر دشنام بگوی از آن لب شیرین که شهد می‌باری اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد که...
  3. mani24

    نفر قبلی رو تو یه بیت توصیف کن

    صدبار گفتم باز هم میگویم تنهایی سخت است حتی اگر آدمهای زیادی دور و برت باشند ولی معشوق نباشد.
  4. mani24

    یه آهنگ تقدیم نفر بالایی کن .!.!.!

    آهنگ "خداحآفظ" از نآصر صدر ز شهرت عزم سفر دارم ، ز کویت قصد گذر دارم نفهمیدی مهربونی دل ، ندونستی چشم تر دارم دگر رفتم من ز شهر شما ، ندیدم یک ذره مهر و وفا تو بودی امید زندگی ام ، تو را می سپارم به دست خدا خداحافظ ای تمام امیدم ، ز بام عشقت نگر که پریدم تو قدر من رو نمی دونی ، تو باش و...
  5. mani24

    داستانهای ملا نصرالدین

    روزی ملانصرالدين از بازار رد ميشد كه ديد عده ای برای خريد پرنده كوچكی سر و دست ميشكنند و روي آن ده سكه ی طلا قيمت گذاشته اند. ملا با خودش گفت مثل اينكه قيمت مرغ اين روزها خيلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد، دلالي بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگين كرد و روی آن ده...
  6. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    ورقه را بيش از اين در برابر دوري يار نيروي پايداري و درنگ نماند. آهي سرد و پر درد از سينه برآورد و جان داد. غلامش چون او را مرده ديد گريان گشت و به خود گفت چگونه تنها او را به خاك بسپارم. دراين ميان دو سوار از راه رسيدند. غلام راه بر ايشان بست و گفت مرا ياري كنيد كه اين جوان ناكام كشته عشق را به...
  7. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    دل پادشاه بر آن جوان سوخت فرمان داد او را به قصرش ببرند. شاه را كنيزكي دلارام، كاردان و خردمند و هشيار بود. جوان دردمند را به دست او سپرد تا تيمار داريش كند. روز ديگر چون ورقه به هوش آمد و توان سخن گفتن يافت شاه به مهرباني از او پرسيد كيستي چه نام داري و از كجايي؟ ورقه چون به اميد ديدار دلبرش به...
  8. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    سپس به زال گفت: اي گرانمايه مادر، هر چه زودتر نزد شاه شام برو، و از سوي من به او بگو تا من زنده ام به فرمان توام و سر به آسمان مي سايم كه تو دامادم باشي. زال محتال نزد شاه شام رفت، و آنچه از جفت هلال شنيده بود به او باز گفت و شاه به مژدگاني مال بسيار به آن عجوزه بخشيد. از روي ديگر مادر گلشاه...
  9. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    آن گاه گلشاه به ورقه گفت پيش پدر و مادرم برو و از هر دو بخواه قسم ياد كنند كه جز تو كسي را به دامادي نپذيرند. ورقه چنين كرد. و پس از اين كه هلال و همسرش سوگندان ياد كردند آماده سفر شد. به هنگام بدرود گلشاه از دور شدن يار گريست مويه كرد و با سر انگشتش گيسوان مشكبويش را كند. سر سوي آسمان كردو به...
  10. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    پدر گلشاه از اندوه گرفتار شدن دخترش بي تاب شد و فرياد كشيد: اي جوانان غيرتمند و دلاور بكوشيد تا بهترين دختران قبيله را رهايي بخشيد. جوانان قوم بني بني شيبه به شنيدن فرياد هلال به هم برآمدند و مردانه به دنبال كردن دشمن پرداختند. نبرد در ميان دو قبيله تا غروب خورشيد ادامه يافت. چون گلشاه به اسارت...
  11. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    چو پرده ز رخسار او دور گشت همه روي ميدان پر از نور گشت از آن موي خوش بوي و آن روي پاك پر از لاله شد سنگ و پر ز مشك خاك دو لشكر عجب ماندند از روي او از آن قد و بالا و گيسوي او ربيع چون او را ديد در شگفت شد . پنداشت به دلداري او آمده از اين رو مهرش به وي افزون شد. اسب پيش او جهاند و گفت...
  12. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    در روزگاري كهن، در قسمتي از سرزمين عربستان كه آبادتر از ديگر مناطق آن كشور بود قبيله اي به نام بني شيبه زندگي مي كرد. اين قبيله كه مردمانش همه قوي پنجه بودند دو سالار داشت كه برادر بودند. نام يكي از آن دو هلال و نام ديگري همام بود. هلال دختري داشت بي مثال چون ماه تابان به نام گلشاه. چشمان پرفروغ...
  13. mani24

    من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

    سالهاست که می خواهم شعر و سیگار را ترک کنم اما نمی شود ! آخر چگونه هم شب باشد و تو و هم سیگار و قهوه پس شعر چه می شود ؟! یا اینکه تو باشی و شعر یاد اولین قرار پس سیگار چه می شود ؟! اصلا انگار باید تو را ترک کنم ...
  14. mani24

    من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

    من مي گويم اصلاً بيا بيخيال ِ هرچه چشم شويم که رنگ ِ رخسار ِ من و، سمت ِ نگاه ِ تو را مي نگرند مي خواهم يکي از همين روزها که خراب ِ بغضم و تشنه ي اشک سر بر شانه هاي ِ تو بگذارم و باران شوم...
  15. mani24

    یه آهنگ تقدیم نفر بالایی کن .!.!.!

    شادمهر چی تو چشاته که تورو اینقدر عزیز میکنه این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه این که نگات نمیکنم یعنی گرفتار توام رفتن همه ولی نترس من که طرفدار توام هرچی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت بدوت تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی هیج وقت نخواستم...
  16. mani24

    نفر قبلی رو تو یه بیت توصیف کن

    در آرزوی تکرار آیینه خود هوای شکستن داشت سنگ چیزی بجز بهانه نبود
  17. mani24

    قصه های شیوانا

    روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برایخاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بیتفاوت مقابل...
  18. mani24

    قصه های شیوانا

    روزی شیوانا پیرمعرفت را به یک مجلس عروسی دعوت کردند. جوانان شادی می کردند و کودکان از شوق در جنب و جوش بودند. عروس و داماد نیز از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. ناگهان پیرمردیسنگین احوال از میان جمع برخاست و خطاب به جوانان فریاد زد که:" مگر نمیبینید شیوانا اینجا نشسته است؟! کمی حرمت بصیرت و...
  19. mani24

    قصه های شیوانا

    دقایقی از تو برای دیگران! شيواناگوشهاي از مدرسه نشسته و به کاري مشغول بود و در عين حال به صحبت چند نفراز شاگردانش گوش ميداد. يکي از شاگردان ده دقيقه يکريز در مورد شاگردي کهغايب بود صحبت کرد و راجعبه مسايل شخصي فرد غايب حدسيات و برداشتهاي متفاوتي بيان کرد. حتي چنددقيقه آخر وقتي حرف کم آورد در...
  20. mani24

    قصه های شیوانا

    دریغ خوبی! یکیاز شاگردان مدرسه شیوانا که صاحب همسر و یک پسر و یک دختر بود بر اثرحادثهای از دنیا رفت. شیوانا به شاگردان مدرسه گفت که نیازهای مالی وغذایی خانواده او را تامین کنند و به پسر در مدرسه کاری بدهند تا درآمدی داشته باشد و محتاج دیگران نشود. مدتی که گذشت. پسر به خاطر رضای همسر...
بالا