اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکه
واسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکه
نمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزی
شایدم می دونی اما منو باز به هم میریزی
نمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کرده
هر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کرده
سلام شما خوبین ممنونم
دلتنگ امدنت........
دیشب ماه مژدگانی امدنت
را از کوچه ای گرفت که سالهاست
رد پای به جا مانده
از اخرین عبورت
را
هر صبح
به تمنای حضور دوباره ات
به اب دیدگان
تجلی میبخشد
بهار را مهمان لحظه های
خزان زده
خاطراتمان کن
ای همیشه
سبز
کوچه هم دلتنگ امدنت ماندست
تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی
تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی
همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی
تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد
از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم
و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را
از وقتی آمدی گرم...
دلم میخواست ميدانستي شبها...
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...
به چشمانم سنجاق ميكنم...
تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...
كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !
دلم میخواست می دانستی...
که شادی ات... دنيای من است...
و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!
که چگونه در خنده هايت به اوج...
من با تو سخن می گوییم ، با تو دارم سخنی...
با تو ای خفته به هر موج نگاهت فریاد!
با تو ای همراز ، با تو ای تنها همدم من...
با تو ای مرد غریبی که به من می نگری...
گوش کن با تو سخن می گویم...
من غریب...!
از همه مخلوق خدا- تو بمن هم نفسی
غیر تو هم سخن و همدل من در همه ی ملک خدا نیست کسی...
[IMG]
نگاهت آویخته است
بر کنار تمام سایههای خیالم
چشمانت همچنان مرا میکاود
یاد نگاهت با من است هر جا که باشم
من و تو
آرامش و سکوت
در خلوتی دور
آسمانی ابری
باران گه گاه
روشنایی شمعی
آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...
سنگی بگذار بر کلمات من
چراغی روشن کن
دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...
لب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،
نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!
تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،
نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی
[IMG]
در اندیشه باران
امشب،
در اندیشه باران خورده ام،
چه کسی قطره ها را می چیند و،
طراوتشان را، به لبان خشک بهانه هایم می بخشد؟
چه کسی؟
برترکهای خسته کوزه خیالم، مرهم آبی می کشد
شاید حادثه ای
کنده خیال او را، به ساحل تن من، رسانده است
نمی دانم
اما
دیگر فاصله ائی نمانده،
من در ژرفای...
نیلوفر
نيلوفراي كدامين شب!
يك نفس بگشاي
جنگل انبوه مژگان سياهت را!
تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو
پيكر مهتابگون دختري،كز دور
با نگاه خويش مي جويد
بوسه شيرين روزي آفتابي را
از نوازش هاي گرم دستهاي من.
دختري نيلوفرين،شبرنگ،مهتابي
مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش.
پاي تا سر...
هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت
تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم
هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،
با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند
تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت
که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی...