رعد دلهره ي آرزوهايم بود
وقتي همه وقت مي كوبيد و خاكستر مي كرد نغمه هاي خيالم را،
در آسمان اما ابري نبود
باران صداي نياز چشمانم بود
شب و روز سيل بار مي باريد و مي برد با خود، شعرهاي ناخوانده ي نگاهم را،
زمين اما تر نبود
آفتاب سرمشق هر شبِ اميدم بود
سالها طلوع كرد و آرزوهايم را رنگ داد
در...