دست بالا بردم
تا که دستان پر از خواهش من را شاید
مهر او در یابد
بارها خوانده ام او را اما
او مرا می شنود؟
و میان همه هستی بی پایانش
او مرا می بیند؟
در جهانی که هزاران مه و خورشید در آن ناچیزند
ذره را راهی هست؟
...
بارش ابر سپید
تاری پنجره وهم مرا می شوید
کهکشانی به دل پنجره ام جای گرفت
و خدایی...