نتایح جستجو

بنـدبنــدِ وجـــودمـ بـــه لـــرزه درمــــی آیـد وقــــتی تـــصور میکنمـ عشقـــمـ "عزیزمـ" هــآیش رآ در گـــوش دیگـــری زمزمـ ه می کـند

چقدر این دوست داشتن*های بی دلیل خوب است مثل همین باران بی*سوال که هی می*بارد...

دلم میخواد گاهی وقتها دلم میخواد بگم: من رفتم، باهات قهرم، دیگه تموم، دیگه دوستت ندارم...! و چقدر دلم میخواد بشنوم: کجا....؟ غلط میکنی که میری! مگه دست خودته؟رفتن به این راحتی نیست

آسمان جای عجیبیست نمی دانستیم / عاشقی کار غریبیست نمی دانستیم / عمر مدیون نفس نیست نمی دانستیم / عشق کار همه کس نیست نمی دانستیم /

مـלּ بـا امـیـנِ مـهـر ِ تـو پـیـوسـتـــﮧ زیــسـتـҐ بـعـנ از تـو ایـלּ مـبـاנ ڪـــﮧ بـعـנ از تـو نـیـستـҐ بـعـנ از تـو آفـتـابـ سـیـاهـ اωـتـ נیـڪًـر مـرا...

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود تا خسته شود تا بشکند … __________________

دلـــــ❤ــم بـرای تـــــ❤ـــو بـیـشــــ❤ــتـر از خـــــ❤ــودم می ســـــ❤ــوزد ! فـــــ❤ــکـر مــی کـنــــ❤ـــی کـســــ❤ـــی بـه انـدازه ی مـــــ❤ــن دوســـــ❤ــتـت خــواهـد داشــــ❤ـــت ؟!

منتظرم کسی بیاید بگوید: سُـــــــک سُــــــک من پیدا کردم گمشده ام را...

صبح در خلوت بـــــــــــــــــــاغ گل نسرین و شقایق با هـــــــــــــــم سخن از داغ جدایی گفـتـــــــــــن و شقایق گل خون گشته عاشــــــــــــــق از عشق رازهایی می گفــــــــــــــت و سپیدار کهنســــــــال به لبخندی تــــــــلخ پاسخش داد چنیـــــــــن : عشق در دوره مــــــــا بجز از نفرت و...

مـــی شود کمی بخـــندی به حوض آبـــــ میخوآهم عکس بگیـــــرم یــــآدگآری از روی مـــآه ...

چهار فصل که حرفه … فصل پنجمی هست به نام تـــــــــو به هوای تـــــــــو …

♥دلتنگم... میخواهم کودکی شوم چند ماهه به هر بهانه ای گریه کنم و پناه بیاورم به آغوش گرم مادرم دلتنگم دلتنگ آغوشی مادرانه...♥

وقتی میگفت دوست دارم فقط لبخند میزدم اونم کلی از دستم ناراحت میشد و میگفت: چیه باور نمیکنی؟ نه اینکه اونو باور نداشته باشم….نه اما تجربه ثابت کرده بود که من آدم دوست داشتنی نیستم. چون ساده هستم و بی سیاست.

خيلى هـا ديگـه زندگـى نمى كنـن فقـط ادامـه ميـدن !!!

تو مرا یاد کنی یا نکنی، باورت گر بشود، گر نشود، حرفی نیست... اما... نفسم می*گیرد، در هوایی که نفس*های تو نیست. "سهراب سپهری"

بـاید ، مـردانگـــے ببــارد از ســر ُ روے ِ کــارهایــَـت ، سینــه ســپـر کنـــے وقت ِ بی حوصلگـــے ـهـایـَم و مـن زنانگـــے اَم را مــُشت کــنم بکـوبـَــم بر هیبــَت ِ مردانگــــے اَت . خستــه که شدم از بـه جایــے نرسیدنــَم آغـوش بــاز کنـــے بــرایــَم و من جشن بگــیرم عاشقـانه هاے ِ جنجــالی...

مهم نیست زمین کجای کتاب جــــــــــــــــــــــــ ــــغرافیــــآ باشد تو که نباشی من همیشه برج زهر مــــــآرَمـ

خدا را چه ديدی ؟! شايد دوام آوردم ... هر تمام شدنی كه مرگ نيست گاهی می توان كنارِ يك پنجره ... سيگار به دست و منتظر « پوسيد »...

راستــــــــ ـش را بگو نکند تو همان “ایــن نیــــ ـــــز” هستی که همیشــ ــــ ــــه می گذری . . . ؟

آنقدر راه میروم تا به حرف بیایند ، “خط های سفیدِ وسط جاده . . .” محال است که جای تورا ندانند . . .