از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
خدا گفت : نه !
رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،
خدا گفت : نه !
شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی
بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .
از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،
خدا گفت : نه !
من...
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
خدا گفت : نه !
رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،
خدا گفت : نه !
شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی
بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .
از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،
خدا گفت : نه !
من...
همه دارو ندارمو
هر چی که داشتمو نداشتمو
همرو به پات گذاشتمو
همه برگامو سوزندمو
غرورمو که شکوندمو
ترانه هامو که خوندمو
حالا که با شعر دنیا دیگه مثل تو نداره
تنها موندمو
دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی
بگی دوستم میداشتی
دلم میخواد که برگردی بگی بد کاری کردی که...
همیشه باش
حضور داری
در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست
و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده
و من با تو زندگی را دوست دارم
وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی
و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند
گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من...
مي خواهم اين بار از تو بگويم ....... از تو بهترينم
دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکار ي که فقط نام تورا بنويسد
با تو حرفها دارم به اندازه ي هزار سال...سالها يي که ديگر متعلق به توست
دلم را به ياد تو با دريا و آرزوهاي زيبايي آميخته ام
آرزوها يي که اول و آخر آن تو هستي
مي دانم که يک روز...
دورم از تو
بي قرار گرماي دلت ...
مي لرزم اينجا......
احساس مي شوي ...چون سايه ي خميده بر ديوار
مي رقصي بر بي تابي من
و چه نزديک است خاطراتت
چسپيده به ذهنم
نقش بي همتاي رخسار تو ...
دلتنگي ام را مي پوشانم
با بستري از کلمات
اما باز
کسي در دلم
تو را صدا مي زند
بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت
بي تو اي شوق غزلآلودهيِ شبهاي من
لحظهاي حتي دلم با من همآوايي نداشت
آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم ميشوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!
اين منم پنهانترين افسانهيِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت
در...
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم !
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط...
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم
اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی / اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم / اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم
اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی / اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی
میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال / میشی برام...
پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم...
دوباره من و یک دنیا پر از خاطره
دوباره دلم تنگ است
به اندازه یک گل پژمرده
به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
به اندازه اندوه مرغ قفسی
دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
دوباره باران را به انتظار نشسته ام
دوباره درد را به مدارا نشسته ام
دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم...