رفتم نون فانتزی بگیرم به یارو میگم نون فانتزی داری ؟
بر گشته داد می زنه میگه برو فانتزیو از عمت بگیر پدر منو در آوردین ؟!
میگم چته مشتی اعصاب مصاب نداریا !
.
برگشته میگه :میدونم دیگه توام یه فانتزی میخوای که باهاش تو افق محوشی
مي کشد پاروزنان در کام طوفانها
چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه
خانه هايي بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقهء زنجير
داستانهايي ز لطف ايزد يکتا !
سينهء سرد زمين و لکه هاي گور
هر سلامي سايهء تاريک بدرودي
دستهايي خالي و در آسماني دور
زردي خورشيد بيمار تب آلودي
باران جان من تشکر ندارم شرمنده
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
گاهی لازم است كوتاه بیایی
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد !
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی ... !
باور کنید ثروت آرامش نمیاره !
مثلا منی که ماشینم” پرایده “و گوشیم جی ال ایکسه و هر شب مرغ میخورم و تو افق هم ویلا دارم !
فک میکنین آرامش دارم ؟!
من حاضر بودم همه چیمو بدم یه لحظه آرامش شما رو داشته باشم !
هی روزگار . . .
ترس ترسان در پي آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهي تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندي بر آن پايان و دانستم
پاي تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ
سايه افکندي بر آن «پايان» و در دستت
ريسماني بود و آن سويش به گردنها
مي کشيدي خلق را در کوره راه عمر
چشمهاشان خيره در تصوير آن دنيا
مي کشيدي خلق را در راه و...
بگو چی بین ما بــــــوده
سر عشقتـــــــــ چی آوردی؟
اونم حرفاتو باور کـــــــــرد؟
واسه اونم قســــــــــم خوردی؟
منو یادتـــــــــ میاد یا نه؟
همون که عاشقــــــــش بودی!
چقدر راحت یکی دیگـــــــــه
جامو پُر کـــــــــرد به این زودی . . . !