پنج شنبه به مزار رفتم در راه برگشت با شاخه گلی از نرگس سوار تاکسی شدم .زنی شصت ساله کنارم نشسته بود که از لحظه اول می خواستم بدانم چرا او کمی غمگین کمی استوار و مهربان است . دلم می خواست شاخه گل را بهش بدم تا لبخند بزنه . که زن رو به راننده گفت من از غم از دست دادن برادرم در کندان هنوز عزادارم...