نتایح جستجو

  1. shadow_IR

    آری تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است اما...

    آری تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است؟ من نمی دانم که چرا این مردم ، دانه های دلشان پیدا نیست. صبر کن ای سهراب قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم به سراغ من اگر می آیید ، تند...
  2. shadow_IR

    سلام، از اینکه از شعری که گذاشتم خوشتون اومده خوشحالم

    سلام، از اینکه از شعری که گذاشتم خوشتون اومده خوشحالم
  3. shadow_IR

    سلام نی نی چطولی؟

    سلام نی نی چطولی؟
  4. shadow_IR

    سلام، من هم همینطور از آشنایی با شما خیلی خوشحالم

    سلام، من هم همینطور از آشنایی با شما خیلی خوشحالم
  5. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    مهندس کلامش رو قطع کرد و بعد از کمی مکث و مرور آن خاطرات ادامه داد: وقتی سبحان و معین فهمیدن انگاری روز عزا بود. حتماً اگه حاجی نرسیده بود و خسرو خان هم قبلاً باهاشون صحبت نکرده بود من هنوز داغ سوپرمن و بت من به دلم مونده بود .خدا بیامرزه برادر هام رو ولی یه جور ضد استثمار و غرب و خلاصه این...
  6. shadow_IR

    ممنون ازتون

    ممنون ازتون
  7. shadow_IR

    باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای...

    باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ ... ... یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ * * * کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای...
  8. shadow_IR

    باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای...

    باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ ... ... یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ * * * کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای...
  9. shadow_IR

    باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای...

    باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ ... ... یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ * * * کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای...
  10. shadow_IR

    ممنوووووون عزیز من هم هستم!;)

    ممنوووووون عزیز من هم هستم!;)
  11. shadow_IR

    خواهش می کنم قابل نداشت! ولی چی جالب بود؟

    خواهش می کنم قابل نداشت! ولی چی جالب بود؟
  12. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    هول کردم. نگرانش شدم و گفتم: ـ خدا نکنه. برای شما حالا حالا ها زوده. و لبم رو به دندون گرفتم. لبخندش عمیقتر شده بود و چال گونه هاش جذاب ترش می کرد. ـ بالا خره هر کی یه روز می یاد و یه روز هم می ره. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره. ـ خوب حالا هنوز نوبت شما نیست. و باز لبم رو به دندون گرفتم...
  13. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    می خواستم دوبا ره به سمتش برم ولی به جاش سرم گیج رفت و نشستم. از حرص بازو هایم را فشاری دادم. نزدیکم زانو زد و با نگرانی گفت: ـ حالت خوبه؟ دختر تو چرا این جوری شدی؟تیام! وقتی نگاهم با نگاهش گره خورد چشمانم را بستم. نمی خواستم ببینمش چطور روش شد نگاهم کند؟ رویم را ازش برگردوندم که گفت: ـ تیام...
  14. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    پیش خودم گفتم شاید روزی صد مرتبه خودش را لعنت می کرد که به مدرسه ی ما آمد. نمی دانم چرا وقتی با او بودم به افکارم جامه ی عمل می پوشاندم این خیلی حرص آور بود. وقتی به خودم آمدم به مهندس که روبه روم زانو زده بود خیره شدم و گفتم: ـ برای همین از من متنفرین؟ ـ چرا این حرف رو می زنی ؟من از تو متنفر...
  15. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    وقتی بیدار شدم صورتم خیس اشک بود. بالشتم که انگار یک سطل آب رویش ریخته بودند و خودم حال عجیبی داشتم. چهارشنبه صبح، اواسط شهریور ماه بود که دوش گرفتم و مانتوی نخی سفید و شال نخی سفید به تن کردم. وقتی از اتاق بیرون آمدم مامان و عشرت خانم بهم زل زدند. لبخندی به رویش زدم و گفتم: ـ مامان اشکالی نداره...
  16. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    بابا وصیت کرده بود خرج تمام مراسم هایی رو که باید برایش می گرفتیم بدیم به بهزیستی. گفته بود دلم می خواد هر کس خرج آن مراسم را می خوره برام خوشحال بشه که به آرزوم رسیدم. نمی دونستم چرا بابا آرزو کرده بود بمیره. یعنی من و مامان این قدر ازار دهنده بودیم ولی بعد فکر می کردم خوب همه ی این حرف هایی...
  17. shadow_IR

    بهترین رمانی که تا بحال خوندید را معرفی کنید ................

    رمان وقتی بزرگ شدم از پریما سراب واقعاٌ قشنگه.
  18. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    فرداش بابا توی کما بود. پیش خودم گفتم بابا اشهدش رو گفت، چشماش رو بست، اون راحت خوابید تا ساعتش برسه و چه زود رسید. اون شب مامان از بیمارستان اجازه گرفت تا من هم تا جایی که امکان دارد بیمارستان ببمانم. طفلی می خواست من با بابا خداحافظی کنم ولی دیگه خبر نداشت من او رو بدرقه کردم، خبر نداشت دیدار...
  19. shadow_IR

    وقتی بزرگ شدم نوشته پریما سراب

    فصل 4 روز ها می آمدند و می رفتند. حالا تفریح من بجای این که آمار آخرین مُد های روز و آهنگ های خارجی که از موبایلم باشه. رفت و آمد به بیمارستان و دیدن پدری بود که مثل شمع آب می شد و من نمی تونستم جلوی آب شدنش رو بگیرم. ساعت ها پیشش می ماندم و او برایم قصه م گفت، حرف می زد ولی حرف ها و قصه هایش...
بالا