اسمان, ابی تر
اب,ابی تر
من در ايوانم, رعنا سر حوض
رخت می شويد رعنا
برگ ها می ريزد
مادرم صبحی می گفت :موسم دلگيری است
من به او گفتم :زندگی سیبی است ,گاز بايد زد با پوست
زن همسايه در پنجره اش تور می بافت می خواند
من«ودا»می خوانم گاهی نيز
طرح می ريزم سنگی,مرغی,ابری,
افتابی يکدست
سارها...