نتایح جستجو

  1. eksir

    شعر نو

    گفتی که دوستت میدارم و قاعده دیگر شد کفایت مکن ای فرمان شدن مکرر شو مکرر شو.........
  2. eksir

    شعر نو

    من در این بستر بیخوابی راز نقش رویایی رخسار تورا جویم باز با همه چشم تو را میجویم با همه شوق تورا میخواهم زیر لب باز تو را میخوانم دایم اهسته به نام
  3. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    عشق اگربا تو بيايد به پرستاري من قصه عشق شود قصه بيماري من
  4. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    من تمناي تو كردم كه تو با من باشي تو به من گفتي هرگز.هرگز پاسخي سخت و درشت و مرا غصه اين هرگز كشت
  5. eksir

    داستان هاي كوتاه

    پسر كوچكي وارد داروخانه شدكارتني را به سمت تلفن هل داد. روي كارتن رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره اي هفت رقمي. مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش داد.پسرك پرسيد:خانم مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن ها را به من بسپاريد؟ زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار...
  6. eksir

    داستان هاي كوتاه

    شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. ميخواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند. ديگري گفت: موافقم . اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم . وقتي به قله رسيد ند ،شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند:سنگهاي...
  7. eksir

    داستان هاي كوتاه

    دو تا دانه توي خاک حاصلخيز بهاري کنار هم نشسته بودند ... دانه اولي گفت : " من ميخواهم رشد کنم ! من ميخواهم ريشه هايم را هرچه عميق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هايم را از ميان پوسته زمين بالاي سرم پخش کنم ... من ميخواهم شکوفه هاي لطيف خودم را همانند بيرق هاي رنگين برافشانم و رسيدن بهار را نويد...
  8. eksir

    و ديگربه خاطر زيبايي اين كلمه

    و ديگربه خاطر زيبايي اين كلمه
  9. eksir

    اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است دنيا براي از تو نوشتن مرا کم است اکسير من نه اينکه مرا شعر...

    اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است دنيا براي از تو نوشتن مرا کم است اکسير من نه اينکه مرا شعر تازه نيست من از تو مي نويسم و اين کيميا کم است
  10. eksir

    شعر نو

    با چه کس می توان گفت که من اینجا هزاران هزارم نشسته به یک تن که من اینجا هزاران و ... یکی می گریزد از این من با نگاهی که ز اعماق تر شد ریختم آفتاب دلم را روی اشباح مغشوش پاییز
  11. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    آن عشق که دیده گریه آموخت ازو دل در غم او نشست و جان سوخت ازو امروز نگاه کن که جان و دل من جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو
  12. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    چو خوب بنگري نهادم را سپيد بيني اين سياهي رخ از سختي ايام است
  13. eksir

    داستان هاي كوتاه

    گويند صاحبدلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد. او پذيرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ‏ها همه به سوى او بود. مرد صاحبدل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت...
  14. eksir

    داستان هاي كوتاه

    روزی خولی از راهی می گذشت. درختی پیدا کرد و زیر سایه آن کمی خوابید. ناغافلی دزدی آمد و خرش را دزدید. خولی وقتی از خواب بیدار شد و دید خرش نیست، خورجینش را برداشت و به راه خودش ادامه داد تا اینکه چشمش به خر دیگری افتاد که بدون صاحب بود. آن را گرفت و کوله بارش را روی آن گذاشت و به راه خود ادامه...
  15. eksir

    داستان هاي كوتاه

    روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت . ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه...
  16. eksir

    تک بیتی های ناب وپرمعنا

    دهان يار که درمان درد حافظ داشت فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
  17. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرود سواد دیده غمدیده‌ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار چرا که بی سر زلف توام به سر نرود دلا مباش چنین هرزه گرد و...
  18. eksir

    من كلا با شعر رابطه خوبي دارم صد البته در اين ميان مولانا و حافظ ايضا سعدي

    من كلا با شعر رابطه خوبي دارم صد البته در اين ميان مولانا و حافظ ايضا سعدي
  19. eksir

    تشكر ميكنم ...........حتما

    تشكر ميكنم ...........حتما
  20. eksir

    داستان داره ...جمعه ها من كوه نوردي ميكنم اين جمعه در ميان باد و بوران و مه غليظ راه خودمو گم...

    داستان داره ...جمعه ها من كوه نوردي ميكنم اين جمعه در ميان باد و بوران و مه غليظ راه خودمو گم كردم و چند ساعتي طول كشيد تا مسير اصلي را پيدا كنم .
بالا