نتایح جستجو

  1. *زهره*

    غزل و قصیده

    به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک دهان بر می‌نهاد او دست یعنی دم مزن خامش و می‌فرمود چشم او درآ در کار پنهانک چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم همی‌دزدیدم آن گل‌ها از آن گلزار پنهانک بدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاری...
  2. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    خود حال دلی بود پریشانتر از این با واقعه‌ی بی‌سر و سامان‌تر ازین اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای سرگشته‌ی روزگار حیران‌تر از این
  3. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد دگر چو روی به پیچم به من در آویزد اگر برابرش آیم به خشم برگردد وگر برش بنشینم به طیره برخیزد به رغم من برود هر زمان، که در نظرم کسی بجوید و با مهر او در آمیزد شبی که بر سر کویش گذر کنم چون باد رقیب او ز جفا خاک بر سرم بیزد و گر به...
  4. *زهره*

    فراق یار

    رخ سوی خرابات نهادیم دگربار در دام خرابات فتادیم دگربار از بهر یکی جرعه دو صد توبه شکستیم در دیر مغان روزه گشادیم دگربار در کنج خرابات یکی مغ‌بچه دیدیم در پیش رخش سر بنهادیم دگربار آن دل که به صد حیله ز خوبان بربودیم در دست یکی مغ‌بچه دادیم دگربار یک بار ندیدیم رخش وز...
  5. *زهره*

    كوي دوست

    از می عشق تو مست افتاده‌ام بر درت چون خاک پست افتاده‌ام مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتاده‌ام در خرابات خراب عاشقی عاشق و دردی‌پرست افتاده‌ام توبه من چون بود هرگز درست کز ملامت در شکست افتاده‌ام نیستی من ز هستی من است نیستم زیرا که هست افتاده‌ام...
  6. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
  7. *زهره*

    كوي دوست

    ز چشم کافرت کز غمزه لشکر میکشد هر سو به هفت اقلیم تن یک منزل آبادان نمی‌ماند نه‌یی با بنده چون اول بدین خوش میکنم دل را که پیوسته مزاج آدمی یکسان نمی‌ماند
  8. *زهره*

    فراق یار

    بس که جان در خاک این در سوختیم دل چو خون کردیم و در بر سوختیم در رهش با نیک و بد در ساختیم در غمش هم خشک و هم تر سوختیم سوز ما با عشق او قوت نداشت گرچه ما هر دم قوی‌تر سوختیم چون بدو ره نی و بی او صبر نی مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم چون ز جانان آتشی در جان فتاد جان خود...
  9. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید دود آهیش در آیینه‌ی ادراک انداز
  10. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
  11. *زهره*

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    اُرد بزرگ : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست ناتوان است .
  12. *زهره*

    غزل و قصیده

    تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته‌ایم خانه‌ی عقل به یک بار برانداخته‌ایم بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر گو: مینداز، که ما خود سپر انداخته‌ایم هیچ شک نیست که: روزی اثری خواهد کرد تیر آهی که به وقت سحر انداخته‌ایم ای که قصد سر ما داری، اگر لایق تست بپذیرش، که به پای تو در...
  13. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است این از لب یار خواه و آن از لب جام
  14. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    زرد و نيلي و بنفش سبز و آبي و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهاي سال صيحهاي زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روي شانه هاي يکدگر گيسوان خيس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سايه هاي شرم رنگ ها شکفته در...
  15. *زهره*

    فراق یار

    باز له له مي زند از تشنه کامي برگ باز مي جوشد سراپاي درختان را غبار مرگ باز ميپيچد به خود از سيلي سوزان گرما تاک مي فشارد پنجه هاي خشک و گرد آلود را بر خاک باز باد از دست گرما ميکشد فرياد گوييا مي رقصد آتش...
  16. *زهره*

    كوي دوست

    نازي : بيا زير چتر من که بارون خيست نکنه مي گم که خلي قشنگه که بشر تونسته آتيشو کشف بکنه و قشنگتر اينه که يادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره راسي راسي ؟ يه روزي اگه گوجه هيچ کجا پيدانشه اون وقت بشر چکار کنه ؟ من : هيچي نازي دانشمندا تز مي...
  17. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    پس اين ها همه اسمش زندگي است دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي که برايت نوشته ام برسد ما زنده ايم چون بيداريم ما زنده ايم چون مي خوابيم و رستگار و سعادتمنديم زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني براي گنجشک...
  18. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    حق با تو بود مي بايست مي خوابيدم اما چيزي خوابم را آشفته کرده است در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان کاش تنها نبودم فکر مي کني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟ کاش تنها نبودي آن وقت که مي تواستيم به اين...
  19. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من دلم مي خواهد خانه اي داشته باشم پر دوست کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...
  20. *زهره*

    باز كن پنجره را تو اگر بازكني پنجره را من نشان خواهم داد به تو زيبايي را بگذاز از زيور و آراستگي...

    باز كن پنجره را تو اگر بازكني پنجره را من نشان خواهم داد به تو زيبايي را بگذاز از زيور و آراستگي من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد كه در آن شكوت پيراستگي چه صفايي دارد آري از سادگيش چون تراويدن مهتاب به شب مهر از آن مي بارد
بالا