نتایح جستجو

آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید آن همه عهد فراموشت شد چشم من روشن روی تو سپید جان به لب آمده در ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید آخر این عشق مرا خواهد کشت عاقبت...

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است سد بلعجبی هست همه لازمه عشق از جمله یکی قصه‌ی محمود و ایاز است عشق است که سر در قدم ناز نهاده حسن است که می‌گردد و جویای نیاز است این زاغ عجب چیست که کبک...

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند رقیبان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

درد عشقی کشيده‌ام که مپرس زهر هجری چشيده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزيده‌ام که مپرس

حال خونين دلان که گويد باز و از فلک خون خم که جويد باز شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر برويد باز جز فلاطون خم نشين شراب سر حکمت به ما که گويد باز هر که چون لاله کاسه گردان شد زين جفا رخ به خون بشويد باز نگشايد دلم چو غنچه اگر ساغری از لبش نبويد باز بس که در پرده چنگ گفت سخن ببرش موی...

مرا بهار سر سير باغ و صحرا نيست كجا روم كه به از روي تو تماشا نيست هزار طلعت زيبا به چشم من زشت است نظر ز روي تو بر روي غير زيبا نيست

ماه زيباست نه همرنگ رخ زيبايت سرو رعناست نه مانند قد رعنايت ماه تابان به سر سرو خرامان ديدم تا بديدم قد رعنا و رخ زيبايت

چو قدر وصل تو از قرب من ندانستم از ان به بعد گرفتار هجر تو هستم به جرم ان كه كشيدم سر از محبت تو به دام محنت از ان سان هميشه پا بستم

به خیابان قدم می گذاری تکه یی از روز کف پایت می چسبد و تا عروب در قلبت موج می زند به دلم روشنی می بخشد.

يا رب کجاست محرم رازی که يک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنيد

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]