یـاران ز چه رو رشتـه ی اُلفت بگسستـنــد
عهـدی کـه روا بود دگــر باره نـبـستــنــــد
آن مـردمـکـان از ســـر اندیشـــه ندیــدنـــد
کـین بی خــردان حرمت انسان بشکــستـنـد
ما را دگــر از طعنه ی دشمن گلـه ای نیست
کــان عهـد کـه بستیــم رفـیقــان بشکستنـد
افســـوس همه سـلسـله داران به غـنــودنــد
وان...
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان...
ميشود پرده چشمم پر كاهي گاهي
ديده ام هر دو جهان را به نگاهي گاهي
جاده عشق بسي دورودراز است ولي
طي شود جاده صد ساله به آهي گاهي
در طلب كوش و مده دامن اميد زدست
دولتي هست كه يابي سر راهي گاهي