بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافههای تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست...
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور و مست...
کاش مي ديدم چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
آه وقتي که تو لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين شتنه جان سوخته مي گرداني
موج موسيقي عشق
از دلم...
نه عقابم نه کبوتر اما
چون به جان آيم در غربت خاک
بال جادويي شعر
بال رويايي عشق
مي رسانند به افلاک مرا
اوج ميگيرم اوج
مي شوم دور ازين مرحله دور
مي روم سوي جهاني که در آن
همه موسيقي جان ست و گل افشاني نور
همه گلبانگ سرور
تا...
لب دريا نسيم و آب و آهنگ
شکسته ناله هاي موج بر سنگ
مگر دريا دلي داند که ما را
چه توفان هاست دراين سينه تنگ
تب و تابي است در موسيقي آب
کجا پنهان شده است اين روح بي تاب ؟
فرازش شوق هستي شور پرواز
فرودش غم سکوتش مرگ و مرداب
سپردم سينه را...
يک سينه بود و اينهمه فرياد
مي برد بانگ خود را تا برج آسمان
مي کوفت مشت خود را بر چهره زمان
زنجيرخ مي گسست
ديوار مي شکست
انگار حق خود را مي خواست
مي زد به قلب توفان
مي افتاد
مي رفت و خشمگينتر
برمي گشت
مي ماند و سهمگين تر برمي خاست...
تو در کنار پنجره
نشسته اي به ماتم درخت ها
که شانه هاي لخت شان خميده زير پاي برف
من از ميان قطره هاي گرم اشک
که بر خطوط بي قرار روزنامه مي چکد
من از فراز کوه هاي سر سپيد و کوره راه هاي نا پديد
نگاه مي کنم به پاره پارههاي تن
به لخته...
شبي که پرشده بودم زغصه هاي غريب
به بال جان سفري تا گذشته ها کردم
چراغ ديده برافروختم به شعله اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطره ها چون مسافران غريب
گرفتم...