روزها به سرعت میگذشتد و درسها به مرور سخت تر میشدند.کم کم جایی در میان دانشجوهای قدیمی دانشگاه برای خودمان باز کردیم و دیگر ان تازه واردهای ساده نبودیم که چشممان به حرکات قدیمی ها باشد.مرضیه با خنده گفت:من که اهمیتی به حرف های استاد نمی دم.
-خب تو اشتباه میکنی.
-اینجا دیگه دبیرستان نیست.پایان...