لحظاتی خیره به او نگاه کردم و بعد،از کلاس بیرون امدم.محمود جلو در سالن ایستاده بود ،نگاه نگرانش با نگاهم تلاقی کرد.حتی نتوانستم لبخند بزنم.می دانستم او هم کلاس دارد.دیشب قرار گذاشته بودیم بعد از کلاس،برویم بیرون.قرار بود ناهار را با هم بخوریم و به سینما برویم.یک فیلم جدید روی پرده سینما بود و...