نتایح جستجو

  1. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی
  2. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود
  3. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    موی سپید را فلکم آسان نداد این رشته را به نقد جوانی داده ام
  4. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دادیم ز کف نقد جوانی و دریغا چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیم
  5. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
  6. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
  7. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم نگاهت را مگیر از من که با آن عالمی دارم
  8. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    يارم دووره مه‌نزله، ئه‌ز (من) ناتوانم بچم. غه‌م و ده‌ردم فره‌س، وتن ناتوانم/ ناتوانم بيژم (بليم).
  9. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    ای دوست بکام دشمنانم کردی بودم چو بهار چون خزانم کردی در کیش تو من راست بدم همچون تیر قربان شومت چرا کمانم کردی
  10. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
  11. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا ، دوست جدا می شکند بیگانه گر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا می شکند
  12. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    بر دامن تو دست نیازم بادا پیوسته غم تو دلنوازم بادا همواره خیالت که در آغوش من است آگاه ز من و سوز و گدازم بادا...
  13. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    هه ر باخی گولی وهک توی تیا بیت هه ر گیز ئه و باخه خه زانی نابیت
  14. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    بیستون کندن فرهاد نه کاری است شگفت شور شیرین به سر هر که فتد کوه کن است
  15. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تو بدری و خورشید تو را بنده شده ست تا بنده تو شده ست تابنده شده ست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شده ست
  16. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دانی که چرا در میان میوه ها سیب نکوست چون نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست به که چه زیباست دو دوست در یک پوست
  17. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
  18. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
  19. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
  20. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    از سوز محبت چه خبر اهل هوس را کاین آتش عشق است نسوزد همه کس را
بالا