نتایح جستجو

  1. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    مائيم كه هرگز دم بي غم نزديم خورديم بسي خون دل و دم نزديم بی شعله آه ، لب ز هم نگشودیم بی قطرۀ اشک چشم بر هم نزدیم
  2. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    اي ساقي از آن پيش كه مستم كني از مي من خود ز نظر بر قد و بالاي تو مستم
  3. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    نيست ماراغم دل هيچ كه ازدولت عشق هست غم نعمت ما عشق ولينعمت ما
  4. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
  5. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    من برگ گلم باغ شبستان من است و آن بلبل خوش لهجه غزلخوان من است نوباوه شب كه شبنمش مي‌خوانند هر صبح،به نيم بوسه مهمان من است
  6. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا به شادي مي‌نشيني،غم رسد از گرد راه بر لب خندان هر گل اشك شبنم ديده ام
  7. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست جاي‌ديگر و من ‌مانده ام دركوي دوست كز در و ديوار كوي دوست آيد بوي دوست
  8. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست باشد كسي كه در سختي باري از دوش دوست بر دارد نه كه ســـر بــــــار زحمت خــــود نيز بــــر ســــر بـــار دوست بگـــــــــــذارد
  9. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
  10. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفا ای بی مروت گریبانم ز دستت چاک چاکو نخواهم دوخت تا روز قیامت
  11. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم ببریدی ز همه خلق و به خلق یار شدی
  12. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
  13. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
  14. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
  15. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
  16. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
  17. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار در ره معبود ما از جان و دل بگذشته ایم
  18. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا می گفــت دوش آن یــار عیــــار ســگ عاشق به از شیـــران هشیـــار
  19. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم
  20. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    در این دنیای بی ساحل فقط یک آرزو دارم سرم هنگام جان دادن نهم بر سینه یارم
بالا