نتایح جستجو

  1. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    هوسي كرده‌ام امروز كه ديوانه شوم دست دل گيرم و از خانه به ويرانه شوم
  2. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تو اهل صحبت دل نيستي چه مي‌داني كه سر به جيب كشيدن چه عالمي دارد
  3. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    يك جهان دل را پريشان ساختن انصاف نيست شانه در آن زلف خم در خم نمي بايد زدن
  4. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    يك شبی گيسوی مشكين تو ديدم در خواب خواب آن يك شبه يك عمر پريشانم كرد
  5. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشكی، نه بر لبهای من آهی
  6. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا ابد معمور باد اين خانه كز خاك درش هـر نفس با بوی رحمـــان مي‌وزد بـــــاد يمن
  7. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    ما كه در كنج قفس با حسرت گل ساختيم گر خزانی آمد آمد گر بهاری رفت رفت
  8. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دل مشتاق من كی ذوق مكتوب تو دريابد كه قاصد از تو حرفی گفت و من از خويشتن‌ رفتم
  9. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا چند كنی قصّه اسكندر و دارا ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد
  10. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    در صومعۀ زاهد و در خلوت صوفی جز گوشه ی ابروی تو محراب دعا نيست
  11. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    در هر شكن زلف گره گير تو دامي‌ است اين سلسله يك حلقه بيكار ندارد
  12. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا بوسه‌اي به من ز لب دلستان رسيد جانم به لب رسيد و لب من به جان رسيد
  13. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تلاش بوسه نداريم چون هوس ناكان نگاه ما به نگاهي ز دور خرسند است
  14. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    تو تا ز شرم فكندي به چهره زلف سياه فغان ز خلق بر آمد كه آفتاب گرفت
  15. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
  16. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دل بيمار مرا هر كه گرفتار تو خواست يا رب آزاد نگردد ز گرفتاري دل دل به راه غمت افتاد خدايا مددي كه در اين راه ثواب است مددكاري دل
  17. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم بايد اوّل به تو گفتن كه چنين خوب چرائي
  18. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    ز آن شعله‌ها كه از دل پروانه سر كشيد روشن نشد كه شمع در اين انجمن كجاست
  19. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع قصّه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
  20. t.askari

    مشاعرۀ سنّتی

    دلبر بی خشم و كين گلبن بی ‌رنگ و بو است دلكش پــــــروانه نيست شمع نيفروخته
بالا