می برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی در ده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تاکی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در آیینه ی جام
تاچه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک این وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که...
نغمه جان انگار شما هم بی اندازه حضرت ابتهاج رو دوست دارید ! خب خیلی ها میگن غزل امروز دست فلانی و بهمانیه اما اعتقادم اینه با اینکه محمدعلی بهمنی از دوستان منه ولی همچنان سایه رو سردمدار غزل میدونم و بعدش هم بهمنی رو .
بازآی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان به لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی بدست باش که این مست می پرست
چون خم زپا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی...
زمانه قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما
در این هوا که نفس ها پرآتشست و خوشست
که بوی عود دل ماست بر مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
همای اوج سعادت که می گریخت زخاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به شعر سایه دراین...
با این همه دلواپسی وین درد بی هنگام من
جان می دهم جان می دهم تا برنیاید کام من
از رشته ی دیبای جان وز دانه ی یاقوت دل
دامی فراهم ساختم آخر نگشتی رام من
وقتی که بوی نسترن گم می شود در عطر تو
چون غنچه می پیچی به هم تا نشنوی پیغام من
در سایه سار ماهتاب آسوده ای در خواب ناز
آرام مژگان بی...
درود بر تو باد جناب غفار ارجمند
امید که همیشه ی روزگار زنده و سرزنده باشید . بله ، آن قامت ناساز و بی اندام من است در کنار جناب شکارچی . مربوط به زمانیست که ایشان به همراه زنده یاد عطاجنگوک و دوست خوبم حسین پرنیا بنده نوازی فرمودند و دوسه روزی کلبه ی تاریک مارا به نور حضور خویش روشن و پرفروغ...
سرود خون
ز سرود خون ز خروش جان شده چهره ی وطن ارغوان
مه بهمن از دل خلق ما شرری کشیده به آسمان
شب تیره شد سحر ای وطن همه مرد و زن شده بت شکن
که ستمگری همه سرنگون شود از قیام ستمکشان
چو بهار سرخ وطن رسد گل شادی از همه سو دمد
نفس رهایی توده ها به تن زمانه دمد چو جان
شب تیره شد سحر ای وطن...
ز دوردست امیدم کمی نمی کاهی
عیار فاصله ها را شکسته می خواهی
همیشه خاطره هایت نیاز پروازند
به آسمان خیالت نمی برم راهی
بیا به بام نسیم و جهان معطر کن
بخوان ترانه ی مهرت به گوش من گاهی
صدای زنگی زهره در آسمان پیچید
به موی بسته نگارت نمی زنی راهی
شود که زخمه ی زخمی به عود دل بزنی
ز گوشه...