تشنه تر از برف
بوسه ی باران را به انتظار نشسته ام
با آنکه زندگی مرا
به آب خواهد داد !
و بی تاب تر از زهره
برای دیدار آفتاب
هرچند با خیزش نخستین نیزه ی خورشید
ناپدید خواهم شد !
در این گوشه ی جا مانده
آدمها به مهربانی شک دارند
ببار !
که رمق سکوت بر قله های سرد و یخ آلوده
در من نیست ...