نتایح جستجو

آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد..........که نسازند به یک خانه دو بیگانه بهم

روزها گر رفت گو رو باک نیست........... تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

تو همان به که نیندیشی به من و درد روانسوزم ............. که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست............آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

راه پنهانی میخانه نداند همه کس..............جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر

صفحه 343.......آیه 18 تا 27 سوره مومنون

عسل ميجستم ‌از بازار هستی.............عدم رخ داد جايش سم خريدم

ای ماه سروقامت شکرانه سلامت.............از حال زیردستان می‌پرس گاه گاهی

دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را شاید که چو بگذرم از او یابم آن گمشده شادی و سرورم را

دیرگاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا می خواند لیک پاهایم در قیر شب است

همه قبیله ی من عالمان دین بودند.............مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

از این پنج شین روی رغبت متاب ................ شب و شاهد و شمع و شهد و شراب

مادرم ،پیامبری بود با یک زنبیل پر از معجزه یادم هست در اولین سوز زمستانی النگویش را به بخاری تبدیل کرد تارامحمد صالحی

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد ................ تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

شمع ، ای شمع چه میخندی به شب تیره خاموشم بخدا مردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم

تهی بود نسیمی سیاهی بود و ستاره ای هستی بود و زمزمه ای لب بود و نیایشی من بود و تویی نماز و محرابی

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو............... پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو

تو و با لاله رویان ، گل ز شاخ عیش چیدن ها من و چون غنچه ، از دست تو پیراهن دریدن ها تو و چون بخت سرکش ، از من مسکین رمیدن ها من و چون اشک حسرت ، در پیت هر سو دویدن ها

تیرگی بیرون نرفت از دل به علم ظاهری.............خانه را روشن نمیسازد چراغ پشت پا

دوران خوش آن بود که با دوست بسر شد ............ باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود