نتایح جستجو

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد ..............آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست

آنان که زما دور ولی در دل وجانند .............بسیار گرامی تر از آنند که دانند

من اشکم و من دردم و من خاکم و من گردم...........تو مهری و تو نوری و تو عشقی و تو جانی:gol:

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم ............. دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

دارم امید بر این اشک چو باران که دگر......... برق دولت که برفت از نظرم باز آید

تو به دست‌های من فکر کن من به تنت هرجا که باشم دست‌هام گر می‌گيرد شعله‌ور می‌شود تو به چشم‌های من فکر کن من به راه رفتنت هرجاي اين دنيا باشی مي‌آيی نارنجی من سراسيمه و خندان مي‌آيی تو به خورشيد فکر کن من به ماه زماني می رسد که هر دو در يک آسمان ايستاده‌اند روبروی هم به شبی فکر کن که نه ماه...

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار.............دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

من نمی خواهم سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم من نمی خواهم او بلغزد دور از من روی معبرها يا بيفتد خسته و سنگين زير پای رهگذرها...

در دل من چيزي است، مثل يک بيشه ی نور، مثل خواب دم صبح و چنان بي‌تابم، كه دلم مي‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه دورها آوایی است، كه مرا میخواند

تا به کنار من بدی بود به جان قرار دل...........رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام

:gol:

مردان كامياب غالبا از شكست ميوه ی پيروزی چيده اند . "گوته"

تو مو بینی و مجنون پیچش مو........تو ابرو او اشارتهای ابرو

تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت.........دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت

صفحه 388.......آیه 22 تا 28 سوره قصص

تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است...........عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد

تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی........... گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

صفحه369.......آیه 40 تا 60 سوره شعراء

سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ وکف دست زمین گوهر ناپیداییست که رسولان همه از تابش آن خیره شدند پی گوهر باشید

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست ...