نتایح جستجو

  1. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    آري شبي ست شسته به تاريکي و به خون در خاطرم ولي شمعي چراغداري خود را در راه سرخ صبحدم آغاز مي کند اينجا سراي بسته خاموشي ست اما در من پرنده اي ست که آزادي تو را يکريز در ترانه اش آواز مي کند پاييز قلب...
  2. *زهره*

    اوهوم اوهوم [IMG] خود خودشه دخمل نازه من چقد دوس داشتم بشینم و نناش کنم

    اوهوم اوهوم [IMG] خود خودشه دخمل نازه من چقد دوس داشتم بشینم و نناش کنم
  3. *زهره*

    شعر نو

    سرخ گل امسال بيهوده بر شاخسار چشم به راه است بيهده سر مي کشد به خامشي باغ بيهده دل مي دهد به قاصدک باد بر لب باد وزنده آتشي آه است سرخ گل امسال رنگ پريده ست جامه دريده ست مضطرب خون تپيدگان سپيده ست فاجعه را با دهان...
  4. *زهره*

    همونی که دستشو گرفته بود جلو صورتش به حالتی که انگار داره خودش‌و لوس می‌کنه بازم یادت نیومد؟ اون...

    همونی که دستشو گرفته بود جلو صورتش به حالتی که انگار داره خودش‌و لوس می‌کنه بازم یادت نیومد؟ اون موقع این رنگی می‌نوشتی
  5. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    چرا به باغ شاخه اي گلي به سر نمي زند چه شد که در بهار ما پرنده پر نمي زند اگر شکست توگلي چه بي وفاست بلبلي که غافلانه بر گل شکسته سر نمي زند چه وحشت است راه را کهکس بر آن نمي رود چرا کسي چراغ جان به رهگذر نمي زند...
  6. *زهره*

    [IMG] سلام عسیس دلم میسی تو خوبی خانوم؟ وای ملی یه آواتار داشتی صولتی بود بهدش یه دخمله بود...

    [IMG] سلام عسیس دلم میسی تو خوبی خانوم؟ وای ملی یه آواتار داشتی صولتی بود بهدش یه دخمله بود کنار دیفال یادته؟ من عاشق اون دختره شده بودم[IMG]
  7. *زهره*

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    مرد جواني که مربي شنا و دارنده ي چندين مدال المپيک بود٬ به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را که درباره خداوند ميشنيد مسخره ميکرد.شبي مرد جوان به استخر سر پوشيده آموزشگاهي رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا کافي بود.مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد...
  8. *زهره*

    وصف گل

    گل ز روی او شرمسار شد دل چو موی او بی‌قرار شد ماه بر زمینش نهاده رخ چون بر اسب خوبی سوار شد وانکه دید روی نگار من ز اشک دیده رویش نگار شد سر به خاک پایش در افکنم چون که دست عقلم ز کار شد می که نوشیدم، آتشی بر زد غم که پوشیدم، آشکار شد همرهان من، گو: سفر کنید...
  9. *زهره*

    غزل و قصیده

    گل ز روی او شرمسار شد دل چو موی او بی‌قرار شد ماه بر زمینش نهاده رخ چون بر اسب خوبی سوار شد وانکه دید روی نگار من ز اشک دیده رویش نگار شد سر به خاک پایش در افکنم چون که دست عقلم ز کار شد می که نوشیدم، آتشی بر زد غم که پوشیدم، آشکار شد همرهان من، گو: سفر کنید...
  10. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    آن یار کزو خانه‌ی ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
  11. *زهره*

    [IMG] جدی می‌گی؟ آره ارشد قبول شده شیراز کارشم دیّره تو بهداریه کارای آمارشونو انجام می‌ده گفت...

    [IMG] جدی می‌گی؟ آره ارشد قبول شده شیراز کارشم دیّره تو بهداریه کارای آمارشونو انجام می‌ده گفت دیگه نمی‌تونم هم برم شیراز هم سر کار چون مرخصی هم بهش نمی‌دن زیاد این ترمو مرخصی گرفته حالا تا ترمای بعد چطور بشه
  12. *زهره*

    آره سرمد ازش پرسید می‌گفت همیشه یواش یواش کار انجام میده!! الانم که خانوم رفته سر کار فک کن تا...

    آره سرمد ازش پرسید می‌گفت همیشه یواش یواش کار انجام میده!! الانم که خانوم رفته سر کار فک کن تا میاد خونه می‌گیره می‌خوابه کلا همه‌ش خوابه بعد از کار
  13. *زهره*

    بیا یم چند مین

    بیا یم چند مین
  14. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  15. *زهره*

    قربونت برم من دلم برات یه ذره شده بود [IMG]

    قربونت برم من دلم برات یه ذره شده بود [IMG]
  16. *زهره*

    :gol::gol::gol::gol:

    :gol::gol::gol::gol:
  17. *زهره*

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    در خلال يک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نيروي عظيمي از دشمن را داشت. فرمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان داشت ولي سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جيب خود بيرون آورد، رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا مي‏اندازم، اگر رو بيايد پيروز مي‏شويم و اگر پشت بيايد شکست...
  18. *زهره*

    سلام فلق جونی خوبی؟ امروز سرمد منو فرستاد پیش خواهرت من که نمی‌دونستم کیه که بعد یهو دیدم...

    سلام فلق جونی خوبی؟ امروز سرمد منو فرستاد پیش خواهرت من که نمی‌دونستم کیه که بعد یهو دیدم ااااااااااااااااااااا این که دوست خودمه خیلی باحال بود
  19. *زهره*

    شعر نو

    با انفجار طلبه رنگينت اي بهار وقتي که نقش مي زني و پيش مي روي از دره ها به سينه کش دشت و کوهسار وقتي گل از گلت به چمن باز مي شود زير شکوه نوري باران ريز بار وقتي که رقص سبز تو در بازوان باد طرح هزار منحني نو مي افکند...
  20. *زهره*

    كوي دوست

    دل نمي گيرم از آن مرد خوش آواز که در هر ديدار همره هر آوا که در آن غم به پريخانه رويا مي رفت بر سر ما مي ريخت گونه گون گل بسيار رشک بردند حسودان پليد ره بر او بگرفتند و به ترفندي آواز از او دزديدند و به جاي گل سنگين...
بالا