نتایح جستجو

  1. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    خربزه های VRWH خربزه های VRWH سهیل به خربزه فروشی VRWH رفت که طرف فریاد می زد : بدوید این خربزه عسل است نه اصلا نه قند و رطب است سهیل رسید و گفت ببخشید بیماری دارم که هوس خربزه ترش کرده است اگر داری بده، VRWH گفت بین خودمان بماند این ها همه سرکه اعلا است.
  2. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    هیلیش و پیرجو هیلیش و پیرجو هیلیش شبي پيش بزرگي چو پیرجو خفته بود. هر بار با پیرجو ميگفت: چيزي بگوي تا ميبخسبم. چون چند بار مكرر كرد سيد را خواب غلبه نموده بود گفت: تو خفشو، چيزي مگوي تا من بخسبم.
  3. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    هیلیش و ردا هیلیش و ردا هیلیش اكثر شبها به دزدي رفتي و چندانكه سعي كرد چيزي نيافت. دستار خود بدزديد و در بغل نهاد. چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورد هاي؟ گفت: اين دستار آورده ام. گفت: اين كه از آن خود توست. گفت: خاموش تو نداني. از بهر آن دزديد هام تا آرمان دزديم باطل نشود.
  4. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    تفکر هیلیشی تفکر هیلیشی دوست هیلیشی (سهیل) را در چاه افتاد، هیلیش گفت عزیز جان جائی مرو تا من بروم ریسمان بیاورم و تو را بیرون بکشم.
  5. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    طبیب باشگاه طبیب باشگاه canopus را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشید. از سبب آن پرسیدند. گفت: (( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است!))
  6. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    خانه درویشان خانه درویشان روزی VRWH مرده ای را دید می برند پرسید از پیرجو این را کجا میبرند: گفت جایی که آب هست نه غذا نه نور نه امید نه .... گفت پس به باشگاه ما میاورندش...
  7. پیرجو

    مسخرمون کردی نه؟

    مسخرمون کردی نه؟
  8. پیرجو

    عید شما هم مبارک جوجویی.

    عید شما هم مبارک جوجویی.
  9. پیرجو

    خواهش می کنم، این چه حرفیه،شما بزرگوارید.

    خواهش می کنم، این چه حرفیه،شما بزرگوارید.
  10. پیرجو

    این رو که میدونم تو هویج هستی.

    این رو که میدونم تو هویج هستی.
  11. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    مارمولک 2 مارمولک 2 گویند روزی هیلیش خود را در شهری آخوند جا زد...ادامه داستان... روزی جمعی از مریدان به نزد شیخ هیلیش شهر رفتند که ای شیخ مدتی است دخترها در شهر شلوارکوتاه می پوشند و پسران همواره پیرامون دختران می چرخند سخنی بگو در این باب تا چاره ایی کنیم . شیخ هیلیش و از جا برخواست و...
  12. پیرجو

    سلام، اون رو هم دانلودش کردم یکشنبه برات میفرستمش.

    سلام، اون رو هم دانلودش کردم یکشنبه برات میفرستمش.
  13. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    آدامس پیازی آدامس پیازی bmd نزد بقالی آمد و گفت پیاز هم ده تا دهان بدان خو شبوی سازم بقال گفت: مگر چه خورده ای که خواهی با پیازش خوشبوی سازی.
  14. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    دومان و خرش دومان و خرش کسی دومان را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا می‌روی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت: اگر این خر شنبه‌ام به مسجد رساند نیکبخت باشم.
  15. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    حج ننه گلاب حج ننه گلاب گلاب خاتونی به حج رفت و پیش از دیگر مردم داخل خانه کعبه شد و در پرده کعبه آویخت و گفت بار خدایا پیش از آن که دیگران در رسند و بر تو انبوه شوند و زحمتت افزایند مرا بیامرز.
  16. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    برنج محسن برنج محسن محسن ز به پیرجو گفت دوست ترین مردمان در نزد تو کیست گفت آن که شکمم را سیر سازد گفت من سیر سازم پس مرا دوست خواهی داشت یا نه گفت دوستی نسیه نمی شود.
  17. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    زن نگیر زن نگیر گویند روزی سرمد را از حال زنش پرسیدند گفت: زنده است و تا زنده است همچنان مار گزنده است.
  18. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    دومان و خرش دومان و خرش دومانی پای راست بر رکاب نهاد و سوار شد رویش از کفل خر بود او را گفتند واژگونه بر خر بنشسته ای گفت من باژگونه ننشسته ام خر چپ بوده است.
  19. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پیرجو دو دزد گیوه پیرجو دو دزد گیوه پیرجویی کفش در پا نماز می گزارد هیلیش که دزد طمع کاری بود، این بار کفش او بست و گفت با کفش نماز نباشد پیرجو دریافت و گفت اگر نماز نباشد گیوه باشد.
  20. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    دومان و خرش دومان و خرش دومانی خری گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر می گفت، گفتندش چرا شکر می کنی گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودم.
بالا