نتایح جستجو

  1. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    دعای فلق دعای فلق ثروتمند بخیلى (Sparrow) به فلق انگشتر بى نگین داد و به او التماس دعا گفت. فلق هنگام دعا بر بالاى منبر گفت: الهى! این شخص را که به من انگشترى داد، قصرى به او بده که چهار دیوار داشته باشد و سقف نداشته باشد. وقتى فلق از منبر پایین آمد، آن Sparrow گفت: من قصرى را که سقف نداشته...
  2. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    هیلیشی مسلمان شد، فلق گفت تو اکنون چنانی که حالی از مادر متولد شده یی، بعد از شش ماه اهل باشگاه او را پیش فلق آوردند که این نو مسلمان نماز نمی گزارد، فلق گفت چرا که اهل نمازی می کنی؟ گفت نه تو وقتی که مسلمان شدم گفتی که این زمان از مادر متولد شده یی؟ از آن تاریخ شش ماه بیش نگذشته است و هرگز آدم...
  3. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    چه بگوییم! چه بگوییم! هیلیشی نزد قاضی پیرجو آمد و دعوی کرد که فلان آرامش مرا گفته است زر مزن، گفت غلط گفته است تو برو کار خود را باش.
  4. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی ادمین، bmd را بدید که پُشتواره ی خار می کشد. بر او رحمش آمد. گفت: (( ای bmd پیر دو سه دینار زر می خواهی یا درازگوشی، یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم، تا از این زحمت خلاصی یابی)). bmd پیر گفت: (( زر بده، تا در میان بندم و بر درازگوشی بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به...
  5. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  6. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  7. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  8. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  9. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    قسم حضرت عباس یا دم خروس ¿ قسم حضرت عباس یا دم خروس ¿ روزی دزد سوسولی ( Sky Shield ) خروس پیرجو را بدزدید و در کیسه اش گذاشت, پیرجو که دزد سوسول را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت: خروسم را بده! دزد سوسول بعد از خوردن قسم حضرت عباس و کلی دگر گفت: من خروس تو را ندیده ام, پیرجو دفعتا دم...
  10. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    هم خودت راحت می شوی هم اطرافیانت¿ هم خودت راحت می شوی هم اطرافیانت¿ هیلیش بد اخلاقی نزد طبیب پیرجو آمد و گفت: حال من خوب نیست.غذایم هضم نمی شود.چشم هایم خوب نمی بیند.اطرافیانم حرف من را گوش نمی دهند... پیرجو گفت داروی درد تو این است که تا سه روز پیاپی هیچ نخوری و نیاشامی! هیلیش گفت: آن وقت...
  11. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    شهادت دروغ ¿ شهادت دروغ ¿ باغبانی به پیرجو بیست هزار پول داد که نزد ادمین شهادت بدهد که صد خروار گندم از افسون می خواهد. چون در محضر ادمین حاضر شدند و باغبان ادعای خود را بیان نمود، نوبت شهادت پیرجو رسید چون او عادت به دروغگویی نداشت (و ندارد)، گفت: شهادت می دهم که این شخص صد خروار جو از طرف...
  12. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    درخت گردو ¿ درخت گردو ¿ روزی پیرجو زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن افشین از انجا می گذشت وقتی ماجرا را دید گفت: اینکه دیگر شکر کردن ندارد. پیرجو گفت: افشین جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده...
  13. پیرجو

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904
  14. پیرجو

    گلاب جان یکم توی تالارت شلوخ کاری کردم.

    گلاب جان یکم توی تالارت شلوخ کاری کردم.
  15. پیرجو

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904
  16. پیرجو

    چشم...

    چشم...
  17. پیرجو

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904
  18. پیرجو

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1359904#post1359904
  19. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    آتوسا در مجلسی پشت سر هم و بدون وقفه حرف می زد. پیرجو که در مجلس حاضر بود، در گوشه ای نشسته بود و خمیازه می کشید. یکی از حاضرین ( پژمانُ ) گفت:خوب است که شما هم یک دفعه دهان باز کنید. پیرجو گفت:برادر آنقدر دهان باز کردم که نزدیک است دهانم پاره شود. :D
  20. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    جوجو فضولی به پیرجو گفت:همسایه ات عروسی دارد. پیرجو گفت:به من چه! آن جوجو گفت:شاید برای شما شیرینی و شام بیاورند. پیرجو گفت:به تو چه!
بالا