پیرجویی به در خانه شادمهر رسيد. پاره ناني بخواست. شادمهر در خانه بود گفت:
نيست. گفت: چوبي هيم هاي. گفت: نيست. گفت: پار هاي نمك. گفت:
نيست. گفت: كوز هاي آب. گفت: نيست. گفت: اهل منزل کجایند؟ گفت:
به تعزيت خويشاوندان رفته است. گفت: چنين كه من حال خانة شما ميبينم،
ده خويشاوند ديگر مي بايد به تعزيت...