یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیدهام خیره به ره ماند و نداد
نامهای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که زمن رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده زدیدارم بست
هرکجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشق است که با حسرت و سوز
بر دل...